-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 بهمن 1393 22:56
یکی از دوستان صمیمی من افسر شرکت ملی نفت کش ایرانه الان به همراه همسر سوار یکی از تانکرهای ایران تو چین هستن چند دقیقه پیش که تلفنی باهاش صحبت میکردم خبر داد تو نزدیکیای سنگاپور قبل از رسیدن به چین دزدان دریایی بهشون حمله کردن البته اولین باره تو این منطقه دزدا به کشتی به این بزرگی حمله میکنن قبلاً همیشه خبر این حمله...
-
مادری که غیب شد...
پنجشنبه 23 بهمن 1393 15:50
نیمه شب است و چشمانم سنگین شده صدای فردوسی پور که در حال گزارش فوتبال لیگ اسپانیاست هم نتونسته خواب رو از سرم بپرونه با خودم میگم فردا نتیجه بازی رو از اینترنت میگیرم و همزمان ریموت رو به سمت تلویزیون نشانه می رم و خاموشش میکنم سکوت ناگهانی حس خواب رو بیشتر میکنه بلند میشم به سمت اتاق خواب حرکت میکنم هنوز دستم به...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 دی 1393 17:01
این روزها هر چی چشم به آسمون داریم تا برفی بارونی چیزی برامون هدیه بیاره فایده ای نداشت علی الحساب چند تا عکس از زمستون پارسال و کوه نوردی توی یافته بزارم دلم خنک بشه
-
سلام
پنجشنبه 18 دی 1393 16:19
یه آدمهایی وجود دارن که نمیدونم هدف خدا از خلقتشون چی بوده اولین حسی که تو وجودشونه حس فضولیه و سرک کشیدن تو کار دیگران. دیشب سانس اختصاصی استخر به همراه همکاران در حالی که صدای موسیقی از سالن رختکن به گوش میرسید مشغول عوض کردن لباسم بودم که متوجه نگاه 2 تا از بچه های عزیز ... شدم بعد از چند دقیقه یکیشون اومده پیشم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 دی 1393 23:05
یادم باشه همیشه : ذره ای حقیقت پشت هر "فقط یه شوخی بود" / کمی کنجکاوی پشت "همینطوری پرسیدم" / قدری احساسات پشت "به من چه اصلا... " / مقداری خرد پشت "چه میدونم" / واندکی درد پشت "اشکال نداره" وجود دارد ...
-
عامل موفقیت
دوشنبه 8 دی 1393 16:28
-
اجباری
یکشنبه 7 دی 1393 19:45
یه لحظه توجه کنید: صحنه اول: آشپز یک برنامه تلویزیونی رو در حال طبخ غذا یا شیرینی لطفاً تصور بفرمائید مواد لازم: گوشت گوساله،کره،ادویه،نمک... مجری:یک پیامک از بیننده محترمی داریم که میشه از گوشت استفاده نکنیم؟ آشپز: بله میشه مجری:بیننده عزیزی پیامک دادن که میشه ادویه و نمک رو از این غذا حذف کنیم؟ آشپز: بله میشه صحنه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 دی 1393 19:54
سلام خواستم بگم خودتون رو فراموش نکنید و مواظب مهربونیهاتون باشید امروز با مها بانو رفتیم چرخ سواری اینجا هوا هم عالی بود یه عکس دیگه بخاطر سرما چمنها رنگ و روی همیشگی رو ندارن ولی بازم خوبه دستشون درد نکنه
-
پرده اول : هفت سالگی
یکشنبه 30 آذر 1393 12:39
هفت سالگی و شور و هیجان کودکی ،یک سالی که میهمان شمال و دریایش بودیم خانه ای ویلایی با چند صد متر فاصله از دریا ، پنجره را که باز میکردیم آبی دریا چشم را نوازش می داد پلاژ مسکن کلی خاطره از هفت سالگیم به یاد دارد صبح هایی که عمداً از سرویس جا می ماندیم و پیاده به مدرسه در چند پلاژ آن ور تر میرفتیم و در راه شیطنتمان گل...
-
دنیای وارانه
جمعه 28 آذر 1393 19:22
چند سال پیش صبح و عصر تمام وقتم رو صرف آماده شدن برای شرکت در مسابقات قهرمانی کاراته کشور انتخابی تیم ملی کرده بودم و نزدیک مسابقات دیگه مطمئن بودم مدال طلای این مسابقات برای خودمه یعنی تصوری غیر از این نداشتم و با توجه به شناخت قبلی که از شرکت کنندگان داشتم حسابی برای خودم نقشه بعد قهرمانی کشیده بودم مسابقات در یزد...
-
بوروکراسی اداری
پنجشنبه 27 آذر 1393 17:33
یه سوال: شما از اون دسته از افراد هستید که گذرتون زیاد به ادارات مختلف میفته؟ نحوه برخورد پرسنل و کارمندان ادارات رو چطور ارزیابی میکنید؟ خیلی ها نظر مساعدی نسبت به اونها ندارن. دیروز به همراه یکی از دوستان جهت انجام چند تا کار اداری مجبور شدیم به چند تا اداره و ارگان سر بزنیم، دوستم دائم آیه یاس میخوند که کارمون...
-
انسانیت فرمایشی
جمعه 21 آذر 1393 19:58
وقتی محصل دوازده سیزده ساله ای بودم روزی به همراه همکلاسی ام برای ماجرایی به نزد مدیر مدرسه فراخوانده شدیم و مورد استنطاق قرار گرفتیم و در حالی که حق با من بود همکلاسی من متوسل به قسم هزار پیغمبر و معصوم شد و ماجرا را به نفع خود پایان داد البته نه اینکه من قسم خوردن بلد نبودم نه ، بلکه با توجه به ذهنیت قبلی که توسط...
-
چرخ روزگار
پنجشنبه 6 آذر 1393 23:13
چند ســـــــال پیش میهمـــــان یکی از بستگــــــان بودم برایم خـــاطره ای تعریف می کرد که وقتی جوانتر بوده و تازه شغلی در شرکت نفت به واسطه دوستی خانوادگی دست و پا کرده بود، میگوید روزی درون پالایشگاه به همراه معرف قدم میزدم که دستی به شانه ام زد و گفت آن بالا را ببین دود سیاه دودکشهای شرکت نفت را میبینی؟ گفتم بله ،...
-
قیمت زندگی
دوشنبه 3 آذر 1393 20:57
تا حالا شده با خودمون خلوت کنیم و مرد و مردونه بپرسیم که چه چیزی از این زندگی میخواهیم ، اصلا یقه ما دست زندگیه یا یقه اون دست ما؟ پول و ثروت،زندگی شاد ،عشق، سلامتی ... خب لیست درخواست هامون رو ارائه دادیم اما کی میخواد اونو برآورده کنه؟شاید جادوی کائنات همون بازاری که چند سالی میشه دامنگیر جامعه شده ، البته خیلی ها...
-
دیوانه
یکشنبه 25 آبان 1393 17:30
دیوانه ای را میشناسم که در شلوغترین چهارراه شهر سوتی در دست می گیرد و هنگام عوض شدن چراغ به نشانه قرمز یا سبز شدن در آن می دمد و آنقدر کارش را خوب انجام می دهد که کلاه همیار پلیسی هدیه گرفته و گاهگاهی خودش به تنهایی در این چهارراه وظیفه پلیس را انجام میدهد ،بعضی وقتها که دقت میکنم متوجه میشوم هرازگاهی دمیدن در سوت را...
-
نیمه گمشده
شنبه 17 آبان 1393 19:55
وقتی بچه بودم آرزو داشتم یک تلویزیون مخصوص خودم داشته باشم تا با خیال راحت میچسبیدم بهش و کارتون و برنامه مورد علاقه خودم رو میدیدم البته دلیل داشتن این آرزو اخبار لعنتی بود که بزرگترها در روز چند بار اونو تماشا میکردن و با اینکه حرف تازه ای نداشت بخش های مختلف اونو تماشا میکردن و تازه بعد اون تحلیل ها شروع میشد...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 مهر 1393 18:12
# زندگی را بر تو # سخت کرده اند # بانو با # آبرویت بازی میکنند به تو # تهمت میزنند # امروز # چهره ات را # میسوزانند # اسید
-
من می خواهم
جمعه 7 شهریور 1393 00:49
«در پایان ما سخنان دشمنان را بیاد نخواهیم داشت اما سکوت دوستان را فراموش نخواهیم کرد.» مارتین لوتر کینگ گفتن بعضی از حرفها در حکم زبان سرخه که سر سبز رو بر باد میده اما نگفتن اونها هم مثل یک بغض مثل چنگی که گلو رو فشار میده امان رو از آدم میگیره این روزها در اطرافمون کارها و بحث هایی به وجود میاد که کم کم داره سیاهی...
-
وارک
یکشنبه 26 مرداد 1393 19:42
سلام تا حالا براتون اتفاق افتاده توی یک موقعیت خطرناک گیر کنید؟ عکس العملتون تو اون لحظه چیه؟ چرایی این سوالات در سفر این هفته من به منطقه وارک و آبشار اونه پنج شنبه بعد از ظهر کوله پشتی رو برداشتم و به سمت این منطقه زیبا حرکت کردم با این نیت که شب رو اونجا و در کنار آبشار و رودخونه سرکنم هرچند کمی گرم بودن هوا اجازه...
-
سفر آغاز یک راه است نه پروازی میان مبدأ و مقصد گذاری نرم و آرام است بین مبدأ و مقصد
دوشنبه 20 مرداد 1393 23:36
سلام مسافرت همیشه برام لذت خاصی داره البته یک نوع سفر که خیلی بیشتر به دلم میشینه مدلیه که کوله پشتیمو ببندمو بزنم به دل طبیعت و چند روزی به دور از هیاهوی ماشین و دود خودم باشم و دره و کوه و درخت و آب روان مرداد امسال هم تعطیلات عید فطر فرصت رو غنیمت شمردم و به دریاچه گهر داخل استان لرستان رفتم و واقعاً از پیاده روی...
-
خواب می بینی که می آید بوی حوا
شنبه 28 تیر 1393 14:07
نفس بکش، نفس بکش،نفس.. دکتر سرش را تکان میدهد.. پرستار عرقش را از روی پیشانی پاک میکند.. و من میبینم کوه های سبز روی مانیتور،کویر میشوند! "گروس عبدالملکیان" همه جا تاریک است تاریکتر از آنی که بتوان حدس زد دستم را جلوی چشمانم میگیرم اما باز هم تاریکی غالب است به گمانم کور شده ام ،دلم میلرزد هراسان دست بر سر و...
-
معلم
چهارشنبه 31 اردیبهشت 1393 23:08
نمیدانم با شنیدن نام معلم چه واژه ها و خاطراتی به ذهن شما میرسد در مورد خودم مجموعه ای از خاطرات خوب و بد از برخورد معلمهایم برایم تداعی میشود از آنهایی که با تشویق و رفتار مناسب در من انگیزه فراگیری یک درس را میدادند و آنهایی که مرا از یک درس متنفر و گریزان میکردند در زمانی که از پدرخاطرات فلک کردن دانش آموزان را...
-
باغ آلوچه
پنجشنبه 18 اردیبهشت 1393 20:25
سلام چند سال قبل روال را بر این گذاشته بودم که هفته ای لااقل یک فیلم خوب را به همراه نقدهایی که از آن شده بود ببینم و مطالعه کنم و مدتها بر این روال پای بند بودم در این اوضاع واحوال روزی برای تهیه فیلم قصد بازار کردم که پسر عموی نازنینی با سن کمش پاپیچم شد که بگذار این هفته من یک فیلم پیشنهاد بدهم که بسیار زیباست و من...
-
Gabriel García Márquez
جمعه 29 فروردین 1393 16:41
خالق صد سال تنهایی هم رفت... و نمی دانم این صد سالش تسکین چند سالمان خواهد بود
-
عشق
دوشنبه 25 فروردین 1393 22:09
سلام بعضی محبت ها و عشق ها چنان از اعماق وجود برمیاد که انسان متحیر میمونه این چه نوع عشق و محبتیه ذهنتونو دور نبرم اینجا منظورم عشق بین دو جنس مخالف نیست اصلاً بزارید از اول بگم امروز عصر توی خیابون شریعتی داشتم قدم میزدم که چند متر مونده به بیمارستان مفید یه کوچولویی رو دیدم که توسط مادرش روی صندوق عقب یه خودرو...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 فروردین 1393 10:55
شعری که تو را جان می بخشد ، شاعرش را یکبار کشته است ! "سیدمحمد مرکبیان" هنوز حسود آنم که دلت را ربود...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 اسفند 1392 09:28
قبل از مدرنیته کمان ها قاتلم بودند حالا من از ابرویِ شیطانیت می ترسم... "حسن حسن پور"
-
کش
شنبه 3 اسفند 1392 10:44
سلام میخوام یک مطلب طنز با نتیجه گیری بزارم هیچ هم توضیح نمیدم که ادارات ما این جوری شده باور کنید توضیح نمیدم اصرار نکنید داستان: یارو نشسته بوده پشت بنز آخرین سیستم، داشته صد و هشتاد تا توی اتوبان میرفته، یهو میبینه یک موتور گازی ازش جلو زد! خیلی شاکی میشه، پا رو میگذاره رو گاز، با سرعت دویست از بغل موتوره رد میشه....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 بهمن 1392 10:41
سلام امروز 1 ساعت مرخصی گرفتم که برم کاری رو انجام بدم نشستم تو ماشین و یک موسیقی ملایم گذاشتم حسابی میخواستم خودمو تحویل بگیرم چند خیابون که رد کردم چند تا مامور راهنمایی رو دیدم که یه پیرمرد موتور سوار رو به علت نداشتن کلاه ایمنی متوقف کرده بودن و میخواستن موتور رو توقیف کنن سریع نگاهی به کمربندم کردم دیدم بسته اس...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 بهمن 1392 15:05
سلام بچه که بودم این هفته های آخر سال رو دوست داشتم تند تند تموم بشن و سال نو از راه برسه و بازم دور ور خودمون رو شلوغ ببینیم ولی نصفه جون میشدیم تا تموم بشه امروز توی اداره وقتی داشتم تقویم روی میز رو نگاه میکردم حس کردم روزها خیلی سریع تر نسبت به روزهای بچگی دارن میگذرن ولی اون شوق بچگی رو برای گذر روزها ندارم فکر...