ASMANI

ASMANI

چه سکوتی تمام دنیا را فرا می گرفت اگــــــــر : هر کس به اندازه ی صداقتش حرف میزد ...!
ASMANI

ASMANI

چه سکوتی تمام دنیا را فرا می گرفت اگــــــــر : هر کس به اندازه ی صداقتش حرف میزد ...!

عادت

یک عادتهایی توی زندگیمون وجود داره که جدای از خوب بودن یا بد بودنشون به نوعی بهشون وابسته شدیم ، کسی رو میشناسم که در خوشنویسی و ابداع روشهای جدید نوشتن استعداد بالایی داشت اما یک روز بر اثر حادثه ای دستش معیوب شد و مجبور شد که قلم را کنار بگذارد تا مدتها اثرات روانی این حادثه گریبانگیرش بود و یاس و ناامیدی وجودش را فرا گرفته بود روزی به همراه چند دوست به دیدارش رفتیم و پای درد دلش نشستیم و ساعتی آه وناله اش را شنیدم بعد از اینکه ملاقاتمان تمام شد با دوستان به این نتیجه رسیدیم که فلانی اگر به همین منوال پیش برود یک سال هم دوام نمی آورد و قرار گذاشتیم جهت بازگشتش به زندگی حداکثر تلاشمان رو بکنیم و نتیجه این شد که بعد از مدتها رفت و آمد و قربان صدقه رفتن و امید دادن دوست خوشنویسمان مصمم شد با دست دیگر شروع به نوشتن کند هرچند ابتدای کار بسیار فاجعه آمیز بود ولی حالا که چند سالی از شروع تمرین میگذرد به جرات میتوانم بگویم اگر زیبایی نوشته با دست غیر تخصصی زیبا تر از دست قبلی نباشد قطعا کمتر نیست آنچه از نوشتن چند سطر بالا به دنبالش بودم این بود وابستگی بیش از حد و تکیه بر یک ستون ما را از استعداد های دیگرمان دور میکند

ما میتونیم شگفت انگیز باشیم

+دوستانی که رانندگی میکنند در یک جای خلوت  تاکید میکنم خلوت با پای چپ پدال ترمز رو فشار بدن و نتیجه رو  برام بنویسن (یه نوع عادت)


روزتون مبارک

لباس هامو که میپوشم میرم بالای سرش و پتو رو میکشم روش طبق معمول خودش مشرقه و پتوش مغرب آروم پیشونیشو میبوسم چشماشو به زحمت باز میکنه بهش میگم گود مورنینگ ، تو خواب و بیدار جواب میده گود تو هم به خیر،میگم روزت مبارک باشه چی دوست داری برات بخرم ؟ اسم خرید که میاد چشماش حسابی باز میشه بهش توضیح میدم امروز روز دختره و باباها به دختراشون تبریک میگن

میگه به همه دخترا تبریک میگن

نه به بقیه دخترا باباهای خودشون تبریک میگن خب چی برات بخرم؟

برام پنیر بخر ای عشق پنیر

و من درختی کاجم در حسرتی هزار ساله؛ کاش سیب بودم یا خرمالویی

کودک انگشت بر دهان به دوچرخه سواری همسالانش نگاه میکند دلش ضعف میرود برای یک بار سوار شدن و دور زدن با یکی از این دوچرخه ها پدر چند سال است قول داده برایش یکی بخرد، پارسال که حتی تا مغازه حاج اصغر چرخ ساز هم رفته بودند و یک دوچرخه دست دوم قرمز رنگ هم قیمت گرفته بودند اما از سرشانسش  تیر آهنی در سر کار پدر به گوشه پایش میگیرد و شش ماه آزگار خانه نشینش میکند حالا خدا پدر صاحب کارش رو بیامرزد چند باری کمک خرجی بهشان رسانده بود،  آنقدر از مایه خورده بودند که دیگر ماه آخر با نان و آب روزگار میگذراندند

چند ماهی میشد پدر دوباره شروع به کار کرده بود چند روز اول را برای کارگری به چند جا سر زد متوجه شد که نه دیگر توان فله گی نداردیعنی این پای علیل دیگر جواب نمیدهد برای بیل زدن و کیسه سیمان به دوش گرفتن  ،از سر اجبار جعبه ای سر هم میکند و میشود سیگار فروش میدان شهر که هر سه چهار روز یک بار هم با ماموران شهرداری که با بساط کردنش در پیاده رو و خیابان مخالفند گلاویز میشودخب باید خرج زن وبچه اش را در بیاورد نمیشود که دزدی کند.

دستی بر سر کودک کشیده میشود سرش را که بالا میکند نگاه پر مهر پدر را میبیند ، با خودش میگوید خدا کند پدر رد نگاهم را بر روی دوچرخه ها ندیده باشد آنقدر برای خودش مرد شده که این چیزها را خوب میفهمد کاش اینقدر پول داشتم که وقتی همه اش را به بابا میدادم دیگر نیاز نبود که کار کند مگر پدر علی همین همکلاسیم نیست که همیشه خوشحال است و پز پولهای پدرش را به ما میدهد.

فردا که به مدرسه رفت شنید که پدر علی را به همراه قاچاق گرفته اند نگاه که به چشمان علی کرد همه اش بغض بود فقط یک تلنگر میخواست تابریزد و مدرسه را آب ببرد. شب که بابایش به خانه آمد دستش را گرفت و گفت بابا چه خوب است که ما پولدار نیستیم بابا دستی به سرش میکشد و باز هم قول میدهد که برایش دوچرخه بخرد و پسر ذوق میکند از قول دوچرخه ای که میداند هیچ وقت نمی خرد.


فقط برای یه لحظه لبخند

مسافرت همیشه یه حس لذت بخشی به انسان میده حالا اگه تو این سفر ها هم خاطرات شیرینی رقم بخوره بعدها هم با یاد آوری اون لبخند دو چندانی به لبتون میاد البته بیشتر لذت سفر و خاطرات در مسافرتهای زمینیه حالا دری به تخته خورده و من یک سفر هوایی برام لذت بخش و خنده دار شده .عرض کنم خدمتتون که بنا به یک رسم چند ساله پدر در سال چند بار به مناسبت های مختلف گوسفندی رو قربانی  و گوشتشو بین فامیل و همسایه تقسیم میکنیم خب تا اینجای کار که مشکلی نیست اما داستان من از اونجا شروع شد که دختر عمه گرامی در دیار غربت هوس کله پاچه میکنن و از اونجایی که از سلامت کله های محل زندگی اطمینان ندارن (حالا کله چیه که سلامتیش هم مهمه )تصمیم بر این شد که کله قربانی فریز شده و خدمت ایشان ارسال بشه خب طبق معمول راه های مختلف بررسی و در نهایت به این نتیجه منجر شد که بنده به خاطر سفری که قصد دارم به آنجا کنم این وظیفه خطیر رو به عهده بگیرم هر چقدر هم توان در کله و بازو موجود داشتم در جهت شانه خالی کردن از این ماموریت به کار انداختم ولی نتیجه ای عاید نشد که نشد و هر چقدر آه و ناله کردم که اجازه پرواز به کله داده نمیشود آخر مگه کله پرنده هم دیده اید و هزار دلیل با ربط و بی ربط دیگر باز هم توفیقی حاصل نگردید

القصه که در روز پرواز شروع به بسته بندی کله پاچه درون نایلکس و بعد چسب نواری بزرگ کردم و در نهایت یک بسته خرمای مخصوص که با یه روش  طبخ مخصوص به همراه آرد  اونو تبدیل به خوراکی خوشمزه میکنن و با بسته بندی خرما هم با نایلکس شبیه این بسته های مواد مخدر که توی برنامه ها تلویزیونی نشون میدن شد و همه رو درون کوله پشتی جا دادم و به سمت فرودگاه حرکت کردم .

توی فرودگاه وقتی کوله رو روی نقاله گذاشتم که از زیر اشعه جهت بازرسی رد بشه دل توی دلم نبود تصور کنید یک کله اسکلت با مواد مخدر حس آل کاپون رو داشتم تو اون لحظه البته خیلی هم خجالت میکشیدم همونجور که داشتم چهره شخصی رو که پشت مانیتور در حال دیدن داخل کوله بود می دیدم یکدفعه دیدم که چشماش گرد شد و با تعجب به من نگاه کرد

آقا میشه کوله تون رو باز کنید؟ حراست فرودگاه وقتی اینو بهم میگه دیگه حسابی پیشونیم خیس شده کوله رو باز میکنم و دو تا بسته مشکوک رو میارم بیرون آقا این خرماست و این گوشت فریز شده (دیگه روم نشد بگم کله پاچه) ببخشید دیگه بچه ها ویار دارن مجبور شدیم ، بسته خرما رو باز میکنم و مقداری از اون رو تعارف میکنم که مزه کنن وقتی که مامور بازرسی اونو مزه میکنه لبخند رو لبش میشینه و میگه خب اگه برام طرز تهیه شو مینویسی تا بزارم رد شی آقا مجبور شدم راز چند صد ساله تهیه خرما رو لو بدم دیگه و به سلامت گیت بازرسی رو رد کنم


پدر

سالن ترخیص بیمارستان کمی شلوغه و مردم دائم در حال رفت و آمد هستن چشمم به مرد مسنی در گوشه سالن می افته چهره تیره و سوخته پیرمرد و دستان زمخت و بزرگش روی دسته ولیچر نشان از یک مرد کاری بودن در قدیم رو میده چند نفر اطرافش ایستاده با هم صحبت میکنن ولی نگاه پیرمرد به کف سالن دوخته شده و به حرفای آنها توجه نداره ، یکی از زن های کنار پیرمرد دهانش رو نزدیک گوشش میکنه و بلند بهش میگه که میخواهیم بریم خونه مرخصت کردن صدای نامفهوم پیرمرد و تکرار دوباره جمله برای پیرمرد نشان از سنگینی گوشش داره زن به هر زحمتی بود پیرمرد را متوجه موضوع میکنه و روی خودش رو به سمت مرد میانسالی که تازه به جمعشون اضافه شده بر میگردونه و میپرسه میتونیم بهش آبمیوه بدیم؟ مرد میگه بدید دیگه خلاصه خلاص و دستانش رو به نشونه تمام شدن چند بار به روی هم میاره و ادامه میده بلاخره ده درصد هم یه شانسه باید قبول میکردید بعدا پشیمون میشد زن درحالی که شانه پیرمرد رو فشار میده میگه همه بچه ها باید قبول کنن این عمل انجام بشه وقتی راضی نیستند نمیشه کاری کرد پسر جوانی به جمعشون نزدیک میشه و با نشان دادن چند ورق کاغذ میگه که کار ترخیص تموم شد بریم و همزمان ولیچر رو به سمت در خروجی هل میده پیرمردروی ویلچر که از کنارم میگذشت اشک در گوشه چشمش   برق میزد .

پدر نیاز نداره بشنوه حس میکنه

پست موقت

تعدادی از دوستان سوال داشتند که لینک اصالت مقاله در نوار سمت چپ وبلاگ قسمت روزانه ها چیه عرض کنم که دوستانی که قصد دارند یک مقاله رو از نظر اینکه قبلا در اینترنت ارائه شده بررسی کنند میتونند قسمتی از مقاله مورد نظر رو در اون کپی و سرچ کنند لطفا خودتون پایان نامه هاتون رو بنویسید اینقدر هم کپی نکنید

زن ، مرد

مرد چشمش دو دو میزندکه مسافری پیدا کند تا قبل از اینکه سفره نان و پنیرش را برای شام پهن کند دور آخر را هم رفته باشد همیشه حرص این را میزند که همین یک دور همین یک دور، چشمش به زن می افتد که ساکی در یک دست و کودکی در بغلش خودش را کشان کشان به کنار خیابان میرساند سریع دنده عوض میکندو تا قبل از اینکه کسی از هم صنفی هایش مسافر نشان کرده اش را بلند کند خودش را به زن میرساند

خانم ، خانم ،کجا تشریف میبرید؟ زن نگاهی به ماشینش میکند و نظری به مرد می اندازد گویا دارد با خودش سبک سنگین میکند که راننده قابل اطمینان است یا نه ،آدرس میدهد و با تایید مرد خودش را درون ماشین می اندازد  مرد بسم الله می گوید و حرکت میکند ،گرما گونه های زن و بچه راسرخ کرده شیشه را پایین میکشد تا شاید باد کمی از گرمای تنش کم کند با هجوم گرما به صورتش پشیمان میشود و شیشه را بالا می کشد نگاهی به کودکش که بی حال از گرما نای گریه کردن هم ندارد می اندازد و با تکان دادن گوشه چادر بر روی صورت کودک میخواهد کمی خنکش کند تنها اتفاقی که می افتد جابجایی باد گرم بر روی صورت دخترکش هست ، سرش را به ستون ماشین تکیه میدهد و به فکر فرو میرود هنوز یک سال نشده که شوهرش را که برای کار به همین شهر آمده از دست داده و حالا خودش از سر نیاز مجبور شده پا جای پای شوهر مرحومش بگذارد و چرخ زندگیش را بچرخاند رئیس کارگاهی که شوهرش در آن کار میکرده موافقت کرده که استخدامش کند ، با صدای بوق و ترمز شدید خودرو به خودش می آید راننده در حال فحش دادن به عابری است که ناگاه وسط خیابان پریده بود مرد اصلا ملاحظه این را نمیکند که زن درون خودرویش نشسته و هرچه از دهانش در می آید بلند بلند میگوید

مرد دنده عوض میکند و زیر لب غری میزند با خوش فکر میکند این چه زندگی است که من دارم از صبح تاشب زور میزنم ولی انگار پولی که به دست می آورم آب میشود و به زمین میرود یا همه اش خرج بیماری می شود یا به قول خودش در گلوی ماشین میریزد

به مقصد که میرسند زن از دیدن وضعیت آنجا دلش میگیرد رو به مرد میکند که کرایه چقدر میشود ، مرد قیمتی بالا میدهد صورت سرخ زن سرخ تر میشود کاش قبل سوار شدن میپرسید که چقدر میشود، کرایه مورد طلب راننده نصف همه چیزی است که در کیف دارد ، مرد اخمهایش در هم میرود و چند تا بدو بیراه نثار زن میکند بعد نگاهش را به چشمهای زن میدوزد با دیدن چشمان زیبای  زن و صورت خوش فرمش اخمش  باز میشود ، نگاه مرد ، تاریکی وخلوت بودن اطراف خوف به دل زن میریزد دست در کیفش میکند و پول را به مرد میدهد و خودش را به بیرون ماشین می اندازد .

مرد دنده عوض میکند و گاز ماشین را میگیرد میرود و در دل خودش میگوید نمیدانم چرا هرچه در می آورم آب می شود و به زمین میرود.

فقط برای عوض شدن روحیه

امروز به همراه دوستم رفتیم خون دادیم چند نفری که جلوتر از ما بودن به دلایل مختلف رد صلاحیت شدن و ازشون خون نگرفتن و ما موندیم و یه انتقال خون خالی البته نزدیک بود جو بگیرم بگم خودم جای همتون خون میدم خانم دکتر هم چند تا سوال عمومی و خصوصی کرد و موقعی که میخواست یه تست خون کوچولو بگیره برای اینکه ببینه غلظت خون دارم یا نه تو چشمام نگاه میکنه و میگه چه ورزشی  میکنی ذوق زده میشم میگم معلومه؟ آخ سوزن تست رو تو انگشتم فرو میکنه نامرد برای اینکه حواسمو پرت کنه اینجوری کرد پرستار هم کلی این دست و اون دستم کرد تا یه رگ مناسب برای خونگیری پیدا کرد و وقتی سوزن خونگیری رو نزدیکم کرد از قطر بزرگش وحشت کردم بعد از تمام شدن خونگیری هم به سمت آبمیوه و کیک ها هجوم بردیم و اینقدر خوردیم که بنده خدا پرستاره گفت آقا یه واحد خون دادی انتقال خون رو  ورشکست کردید خب در آخر توصیه میکنم اگه توانایی دارید برید خون بدید آبمیوه های خوبی داره خصوصاً آقایون برن تا بعدا به صورت خصوصی دلیلشو بهشون بگم

انتخاب

جواب آزمایش پدر رو میگیرم تقریبا همه آیتمها خوبه اما اینجا یک ولی بزرگ وجود داره من میدونم پدر قند داره و گاها چربی بالا مزید بر علت میشه اما ریاضت یک هفته ای قبل از آزمایش این نتیجه رویایی رو به دنبال داره که در نهایت باعث میشه که پزشکش نتونه درمان مناسب رو تجویز کنه در حقیقت پدر با این کار داره به خودش ظلم میکنه و بارها هم متذکر شدم که این بزرگترین خود گول زنی دنیاست

وقتی که محصل بودم گاها پیش می آمد که بیشتر از حد وقتم را صرف بازی و ورزش میکردم و از اونجایی که در سیستم تربیتی پدر چیزی تحت عنوان تنبیه به نوع مرسوم وجود نداشت و بجای آن به حد اعلا مثال و نصیحت رو جایگزین روش مرسوم کرده بود ، و از جمله نصیحت ها این بود که درس خواندن و نخواندن شما تاثیری به حال ما نداره و درحقیقت شما برای خودت و آینده زندگیت این کار را میکنی ،

رو به پدر میگم که این روش درمانی شما نه فرقی به حال ما داره و نه دکترتون شما برای  خودتون این کار رو میکنید . از اونجایی که میگن پیش غازی و معلق‌بازی((توضیح بدم که غازی یعنی بند باز))  پدر میگه حرفای منو به خودم میزنی ...

غرض از چند سطر بالا این بود که گاهاً تو زندگیمون در موقعیت های اینچنینی قرار میگیریم و در حالی که میدونیم که این روشی رو که در پیش گرفتیم غلطه اما بر اون کار اصرار داریم و در نهایت ممکنه به یک نتیجه وحشتناک منتج بشه امیدوارم با شناخت کافی  مسیرمون رو درست انتخاب کنیم