-
ده ثانیه
یکشنبه 29 مرداد 1402 21:27
یک دوستی که خیلی با هم عیاق هستیم بعضی وقتا دست به کارهایی می زد که تهش کلی پشیمون میشد بعضی وقتها هم با من مشورت میکرد من هم با توجه به اوضاع و احوال و از دید خودم با انجامش مخالفت میکردم صد البته یک گوش در بود و یک گوش دروازه قصه به اونجا رسید که بعد انجامش و به وقت پشیمونی دوست ما، بهش میگفتم دیدی من ده ثانیه...
-
کدوم لحظه بود که یادم رفت!!
شنبه 21 مرداد 1402 07:52
یکی از دوستهای عزیز و قدیمی وبلاگ به یاد سالهای قبل جویای حال چند تا از بچه ها شد این لطف هم شامل حال من هم شد واقعا خوشحال شدم داشتم فکر میکردم کی و کدوم لحظه بود دیگه یادم رفت بیام اینجا و به وبلاگ سر بزنم درست مثل بچگی که یک روزی دیگه نرفتیم تو کوچه بازی کنیم مگه میشه حال خوب رو یهو رها کرد!؟ ممنون مگهان عزیز بابت...
-
اعتقاد
شنبه 29 خرداد 1395 19:13
آقا ببخشید سرم رو که بلند میکنم زن جوان رو از پشت شیشه ماشین که نصفه آوردمش پایین نگاه میکنم آقا میشه منو تا درب اورژانس برسونید؟ اورژانس چند خیابون پایین تره و ده دقیقه ای پیاده زمان میبره تا به اونجا رسید با خودم میگم حتما بیمار بد حالی اونجا داره که این درخواست رو میکنه با حرکت سر بهش جواب مثبت میدم و چند متر پایین...
-
شروع یک صبح سفید
چهارشنبه 7 بهمن 1394 15:22
چقدر خوبه اینجا نزدیک محل کار هم میشه منظره زیبا شکار کرد
-
فقط برای خودم
یکشنبه 17 آبان 1394 20:39
همیشه در ذهن خودم درگیر این مسئله بودم که چرا این همه تفاوت در زندگی مردم وجود داره و چرا هیچ چیزی در این جهان به مساوات تقسیم نشده میگن زیاد در این خصوص فکر نکن که آخر کار جنون و دیوانگیه +کمک کردن به دیگران حس خوبی به همه میده فرق نداره این کمک چی باشه میتونه حتی گرفتن دست یک نابینا یا کودک باشه که از خیابون ردش...
-
به بهانه محرم
پنجشنبه 23 مهر 1394 21:55
در حادثه کربلا با سه نمونه شخصیت روبرو میشویم. اول: حسین (ع) حاضر نیست تسلیمِ حرفِ زور شود. تا آخر میایستد. خودش و فرزندانش کشته میشوند. هزینه انتخابش را میدهد و به چیزی که نمیخواهد تن نمیدهد. از آب میگذرد، از آبرو نه دوم: یزید همه را تسلیم میخواهد. مخالف را تحمل نمیکند. سرِ حرفش میایستد. نوه پیغمبر...
-
پیراهن
پنجشنبه 9 مهر 1394 21:12
در مورد کمک برای رفع مشکل یه عده دست به دامن یه مسئولی شدم بی توجهی میکنه از کنارش فاصله میگیرم از پشت سرم داد میزنه پیراهنت در اومده بهش میگم پدر مردم در اومده نمیبینی پیراهن منو میبینی ...
-
دختر
شنبه 14 شهریور 1394 22:49
دختر زیبا بود آنقدر زیبا که هنوز دست و راست از چپش را از هم تشخیص نمیداد هزار مدل خواستگار برایش می آمد. ببین دختر نبینم فردا پس فردا تا یه اتفاقی بینتون افتاد شال و کلاه کنی بیای اینجا با لباس سفید رفتی با کفن برمیگردی هنوز صدای پدر در گوشش بود نه اینکه از سر نصیحت و پدری اینکار را کند، نه میخواست یک نان خور از سرش...
-
روزی که مسلمان شدم
شنبه 7 شهریور 1394 22:22
در یکی از این روزهای خدا و یکی از جاهای این سرزمین بندگانی برگزیده ، از ما و جمعی دیگر از دوستان ،امتحان مسلمانی گرفتند حمد و سوره مان را تست کردند تشهد و سلاممان را زیر ذره بین گرفتند و دو ماه آزگار تمرینمان دادند و درس مسلمانی خواندیم و امتحان مجددی دادیم و جمع دوستان بیست گرفته فارغ از اشتباهات قبلیمان شدیم و نو...
-
عادت
دوشنبه 26 مرداد 1394 19:59
یک عادتهایی توی زندگیمون وجود داره که جدای از خوب بودن یا بد بودنشون به نوعی بهشون وابسته شدیم ، کسی رو میشناسم که در خوشنویسی و ابداع روشهای جدید نوشتن استعداد بالایی داشت اما یک روز بر اثر حادثه ای دستش معیوب شد و مجبور شد که قلم را کنار بگذارد تا مدتها اثرات روانی این حادثه گریبانگیرش بود و یاس و ناامیدی وجودش را...
-
روزتون مبارک
شنبه 24 مرداد 1394 22:55
لباس هامو که میپوشم میرم بالای سرش و پتو رو میکشم روش طبق معمول خودش مشرقه و پتوش مغرب آروم پیشونیشو میبوسم چشماشو به زحمت باز میکنه بهش میگم گود مورنینگ ، تو خواب و بیدار جواب میده گود تو هم به خیر،میگم روزت مبارک باشه چی دوست داری برات بخرم ؟ اسم خرید که میاد چشماش حسابی باز میشه بهش توضیح میدم امروز روز دختره و...
-
و من درختی کاجم در حسرتی هزار ساله؛ کاش سیب بودم یا خرمالویی
شنبه 17 مرداد 1394 22:35
کودک انگشت بر دهان به دوچرخه سواری همسالانش نگاه میکند دلش ضعف میرود برای یک بار سوار شدن و دور زدن با یکی از این دوچرخه ها پدر چند سال است قول داده برایش یکی بخرد، پارسال که حتی تا مغازه حاج اصغر چرخ ساز هم رفته بودند و یک دوچرخه دست دوم قرمز رنگ هم قیمت گرفته بودند اما از سرشانسش تیر آهنی در سر کار پدر به گوشه پایش...
-
فقط برای یه لحظه لبخند
جمعه 16 مرداد 1394 11:06
مسافرت همیشه یه حس لذت بخشی به انسان میده حالا اگه تو این سفر ها هم خاطرات شیرینی رقم بخوره بعدها هم با یاد آوری اون لبخند دو چندانی به لبتون میاد البته بیشتر لذت سفر و خاطرات در مسافرتهای زمینیه حالا دری به تخته خورده و من یک سفر هوایی برام لذت بخش و خنده دار شده .عرض کنم خدمتتون که بنا به یک رسم چند ساله پدر در سال...
-
پدر
پنجشنبه 15 مرداد 1394 17:09
سالن ترخیص بیمارستان کمی شلوغه و مردم دائم در حال رفت و آمد هستن چشمم به مرد مسنی در گوشه سالن می افته چهره تیره و سوخته پیرمرد و دستان زمخت و بزرگش روی دسته ولیچر نشان از یک مرد کاری بودن در قدیم رو میده چند نفر اطرافش ایستاده با هم صحبت میکنن ولی نگاه پیرمرد به کف سالن دوخته شده و به حرفای آنها توجه نداره ، یکی از...
-
پست موقت
یکشنبه 11 مرداد 1394 21:29
تعدادی از دوستان سوال داشتند که لینک اصالت مقاله در نوار سمت چپ وبلاگ قسمت روزانه ها چیه عرض کنم که دوستانی که قصد دارند یک مقاله رو از نظر اینکه قبلا در اینترنت ارائه شده بررسی کنند میتونند قسمتی از مقاله مورد نظر رو در اون کپی و سرچ کنند لطفا خودتون پایان نامه هاتون رو بنویسید اینقدر هم کپی نکنید
-
زن ، مرد
جمعه 9 مرداد 1394 11:33
مرد چشمش دو دو میزندکه مسافری پیدا کند تا قبل از اینکه سفره نان و پنیرش را برای شام پهن کند دور آخر را هم رفته باشد همیشه حرص این را میزند که همین یک دور همین یک دور، چشمش به زن می افتد که ساکی در یک دست و کودکی در بغلش خودش را کشان کشان به کنار خیابان میرساند سریع دنده عوض میکندو تا قبل از اینکه کسی از هم صنفی هایش...
-
فقط برای عوض شدن روحیه
چهارشنبه 7 مرداد 1394 21:08
امروز به همراه دوستم رفتیم خون دادیم چند نفری که جلوتر از ما بودن به دلایل مختلف رد صلاحیت شدن و ازشون خون نگرفتن و ما موندیم و یه انتقال خون خالی البته نزدیک بود جو بگیرم بگم خودم جای همتون خون میدم خانم دکتر هم چند تا سوال عمومی و خصوصی کرد و موقعی که میخواست یه تست خون کوچولو بگیره برای اینکه ببینه غلظت خون دارم یا...
-
انتخاب
سهشنبه 6 مرداد 1394 17:23
جواب آزمایش پدر رو میگیرم تقریبا همه آیتمها خوبه اما اینجا یک ولی بزرگ وجود داره من میدونم پدر قند داره و گاها چربی بالا مزید بر علت میشه اما ریاضت یک هفته ای قبل از آزمایش این نتیجه رویایی رو به دنبال داره که در نهایت باعث میشه که پزشکش نتونه درمان مناسب رو تجویز کنه در حقیقت پدر با این کار داره به خودش ظلم میکنه و...
-
یک روز خیلی معمولی
یکشنبه 28 تیر 1394 23:02
روشنایی چشمام رو اذیت میکنه با همون چشمای بسته و بین خواب و بیدار دارم با خودم فکر میکنم چرا امروز صبح اینقدر نورانیه گذشتن همین فکر از ذهنم کافیه که از جا بپرم وای خدای من نکنه ساعت موبایلم زنگ نزده و من خواب موندم هنوز گیجم و نمیتونم ساعت رو تشخیص بدم ناچار نزدیک تر میشم بله حدسم درسته و نیم ساعتی بیشتر خوابیدم همین...
-
زمخت نباشیم
یکشنبه 28 تیر 1394 12:03
از : تهمینه میلانی ته پیازو رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف ش ، برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در را زدند. پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 تیر 1394 22:48
برای یک دوست خوب و عزیز اَللّهُمَّ اَزِلْ عَنْهُ الْعِلَلَ وَالدّآءَ وَ اَعِدْهُ اِلَى الصِّحَّةِ وَالشِّفآءِ وَ اَمِدَّهُ بِحُسْنِ الْوِقایَةِ وَ رُدَّهُ اِلى حُسْنِ الْعافِیَةِ وَاجْعَلْ ما نالَهُ فى مَرَضِهِ هذا مادَّةً لِحَیوتِهِ وَ کَفّارَةً لِسَیّئِاتِهِ اَللّهُمَّ وَ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ....
-
فداکاری
پنجشنبه 25 تیر 1394 22:28
تا حالا شده با خودمون فکر کنیم که توی زندگیمون چقدر اهل فداکاری هستیم چقدر حاضریم از خواسته هایمان در جهت کمک به دیگران بگذریم آیا شده یه روز سرد زمستون دست توی جیبمون کنیم و تمام موجودیمون رو به یک بی خانمان بدیم که بتونه یک چای و غذای گرم برای خودش فراهم کنه بعد خودمون با پای پیاده از اون سر شهر به خونه برگردیم؟ اگه...
-
یادگیری
جمعه 5 تیر 1394 18:03
ما در تمام زندگیمون در حال یاد گرفتن هستیم اما بعضی وقتها یک حس خود بزرگتر پنداری( چه از لحاظ سن چه از لحاظ شخصیت) باعث میشه در مقابل بعضی که آنها رو کوچکتر از خودمون میدونیم اون دریافت و جذب رو نداشته باشیم این یادگیری میتونه هر چیزی باشه، خوب به یاد دارم چند سال پیش که کاراته تمرین میکردم روش کار این بود که هر چند...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 خرداد 1394 21:40
امروز بعد از مدتها (احتمالا سالها) به فکر یاهو مسنجر افتادم قدیمهایی که خیلی از ارتباط هامون به وسیله این پیام رسان انجام میشد و کلی ذوق میکردیم که با همچین برنامه ای میتونیم با کسانی که هرگز در عمرمون ندیدیم ارتباط برقرار کنیم و حرفهامون رو بزنیم. به این نکته توجه کردید که خیلی از ما در ارتباطهای رو در رو ضعیف هستیم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 خرداد 1394 23:07
این مدت درگیر تمرین برای مسابقات والیبال بودم الانم تو این زاویه از بالکن هتل دارم افق رو نگاه میکنم چون دوم شدیم و مقام اولی از دستمون پرید مثلا خیلی ناراحتم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 اردیبهشت 1394 19:32
خدایا بالاتر از بهشتت نیز جایی هست ؟ برای این دستان پینه بسته، برای این کوه و تکیه گاه، آری پدرم را می گویم … کجا را وعده خواهی داد ؟
-
مروری بر یک نوشته قدیمی
چهارشنبه 5 فروردین 1394 21:22
اردیبهشت پارسال بود که شاهد کلیپی در خصوص یک دانش آموز تنکابنی بودم که توسط معلم به سخره گرفته شده بود و به تبع با دیدن آن کلیپ کذایی به شدت متاثر شدم و چند خطی در این وبلاگ در باره این گونه معلمین نوشتم اینجا .امروز که صفحات روزنامه های آنلاین رو جستجو میکردم یک گزارش در خصوص این پسر در یکی از این روزنامه ها توجه ام...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 اسفند 1393 12:01
اگر چه یادمان می رود که عشق تنها دلیل زندگی است اما خدا را شکر که نوروز هر سال این فکر را به یادمان می آورد پس نوروزتان مبارک که سالتان را سرشار از عشق کند . . .
-
من
دوشنبه 25 اسفند 1393 18:00
من طراح نقشه های زیادی هستم منظورم از نقشه طرح های معماری نیست نه اصلاً ، حتی این ((من)) هم خودم نیستم ،منظورم جماعتی است که ذره ای از آن من شده ام منی که برای هزاران سال زندگی نقشه دارم و برنامه ریزی میکنم اما یک روز می بینی در بیست و چند سالگی در بهترین حالت صبح از تختم جدا نمیشوم به گمانم فقط روحم جدا می شود بعد...
-
هوا را نشانم بده
شنبه 2 اسفند 1393 23:36
ورق به ورق تن کاغذ رو سیاه میکنم ساعتی بعد تمام ورقها به تکه های ریز تبدیل شده اند انگار می ترسم کسی با خواندن این ورقها روحم را بخواند دستم را بالا می آورم و نگاهی به ریزه های کاغذ میکنم ، نکنه کسی بیا اینا رو بهم بچسبونه ، مشتم رو به هوا پرتاب میکنم بارش کاغذ سر و صورتم رو سفید میکنه دستم رو به زیر چونه میزنم و به...