ASMANI

ASMANI

چه سکوتی تمام دنیا را فرا می گرفت اگــــــــر : هر کس به اندازه ی صداقتش حرف میزد ...!
ASMANI

ASMANI

چه سکوتی تمام دنیا را فرا می گرفت اگــــــــر : هر کس به اندازه ی صداقتش حرف میزد ...!



اگر چه یادمان می رود که عشق تنها دلیل زندگی است

اما خدا را شکر که نوروز هر سال این فکر را به یادمان می آورد

پس نوروزتان مبارک که سالتان را سرشار از عشق کند . . .

من

من طراح نقشه های زیادی هستم منظورم از نقشه طرح های معماری نیست نه اصلاً ، حتی این ((من)) هم خودم نیستم ،منظورم جماعتی است که ذره ای از آن من شده ام منی که برای هزاران سال زندگی نقشه دارم و برنامه ریزی میکنم اما یک روز می بینی در بیست و چند سالگی در بهترین حالت صبح از تختم جدا نمیشوم به گمانم فقط روحم جدا می شود بعد مردم میگویند جوان ناکام شاید هم چند ماهی خاطر خانواده را مشوش کنم ولی این من هم میتوانست جوان معتادی باشد که در مخروبه ای اور دوز میکند و ریشه اش میخشکد و کلی آدم رو از این عروج عرفانی شاد میکنه منی که آرزو میکنم در خانه های میلیاردی زندگی کنم آخرش هم در مقابل بدبخت بیچاره ای ملا میشوم و دم از زهد و ساده زیستی میزنم آدمیم دیگر چه انتظاری از خودمان داریم .

این من هایی که میگویم نکند خدای ناکرده به خودتان بگیرید من تا شما تومنی دوزار با هم توفیر داریم یعنی راستش ته دلم خیلی دوست داشتم شما باشم شمایی که خوبی ،مهربانی ،عزیزی ولی چه فایده من گرفتارم خیلی وقت کنم سالی یکی بار عید به عید خانواده را ببرم مسافرت اونهم کلی منت سرشون بزارم .

دیروز که داشتم روزنامه می خوندم کلی ناراحت شدم نه به خاطر خبر اینکه یه بنده خدایی چند میلیارد اختلاس کرده باور کنید نه ، خب حتماً نیاز داشته ،ناراحتی من اونجا بود که مردم میگن کسانی که باید جلوی اختلاسگران رو بگیرند دست روی دست گذاشتن ،به نظر شما این ناراحتی نداره؟ یعنی همه این اتفاقها به خاطر دست روی دست گذاشتن به وجود آمده؟ شاید بندگان خدا دستشون جای دیگه بوده مثلاً روی سر طرف یا حتی توی جیبش بوده یعنی خیلی جاها هست که این دست قابلیت حضور داره ولی دست روی دست رو هرگز به مخیله تون راه ندید ما هم که فقط بلدیم قضاوت عجولانه بکنیم اصلاً من رو به شما چکار شما هر فکری دوست داری بکن بهتره هر کی بره دنبال کار خودش هر چی باشه من تا شما تومنی دوزار با هم توفیر داریم.



هوا را نشانم بده

ورق به ورق تن کاغذ رو سیاه میکنم ساعتی بعد تمام ورقها به تکه های ریز تبدیل شده اند انگار می ترسم کسی با خواندن این ورقها روحم را بخواند دستم را بالا می آورم و نگاهی به ریزه های کاغذ میکنم ، نکنه کسی بیا اینا رو بهم بچسبونه ، مشتم رو به هوا پرتاب میکنم بارش کاغذ سر و صورتم رو سفید میکنه دستم رو به زیر چونه میزنم و به فکر فرو میرم تا اونجا که ذهنم جا داره به عقب میرم به اونجا که بابا سه چرخه ای برام خریده و کلی برای بازی با اون ذوق دارم به کنده شدن یکی از چرخاش و خر و خر کشیدن سه چرخه با دو تا چرخ توی آسفالت کوچه که اعصاب همه رو خراب کرده به اونجا که همراه پدر داخل ماشینش نشستیم و من با تمام وجود به حرکات و رانندگی پدر خیره شده ام و دوست دارم هرچه زودتر منم رانندگی کنم بچه پنج ساله ای که با پرویی به پدرش میگه بابا وقتی مردی ماشینت رو میدی به من و پدری که با لبخند حرفم رو تائید میکنه اونقدر عقب میرم که  خودمو در آغوش مادر حس میکنم بچه ای که میخوان از شیر بگیرنش و سر ناسازگاری داره و انگار دارن تمام دنیاشو ازش میگیرن، میخوام به عقب تر برم اینقدر عقب  که تصمیم میگرفتم به دنیا نیام خودمو قانع میکردم که اتفاق خاصی قرار نیست توی این دنیا بیفته همه میان بزرگ میشن یه عده ظالم میشن یه عده مظلوم یه عده پولدار میشن یه عده فقیر یه عده خاص میشن و یه عده عام و همچنان این چرخه ادامه داره احساس می کنم ساز ناکوک این زندگی گوشهای بسیاری رو داره آزار میده ...
کو مردی که رهایمان کند...

http://s5.picofile.com/file/8172969926/10.jpg