ASMANI

ASMANI

چه سکوتی تمام دنیا را فرا می گرفت اگــــــــر : هر کس به اندازه ی صداقتش حرف میزد ...!
ASMANI

ASMANI

چه سکوتی تمام دنیا را فرا می گرفت اگــــــــر : هر کس به اندازه ی صداقتش حرف میزد ...!

یک روز خیلی معمولی

روشنایی چشمام رو اذیت میکنه با همون چشمای بسته و بین خواب و بیدار دارم با خودم فکر میکنم چرا امروز صبح اینقدر نورانیه گذشتن همین فکر از ذهنم کافیه که از جا بپرم وای خدای من نکنه ساعت موبایلم زنگ نزده و من خواب موندم هنوز گیجم و نمیتونم ساعت  رو تشخیص بدم ناچار نزدیک تر میشم بله حدسم درسته و نیم ساعتی بیشتر خوابیدم همین جور که با خودم غر میزنم که بابا مگه مجبوری شب اینقدر دیر بخوابی تمام کارهای اول صبح رو نکرده و کرده فرمالیته انجام میدم وبا عجله لباسم رو میپوشم و میرم سمت پارکینگ از ذهنم میگذره حالا خوبه ماشین هم روشن نشه بسم الله الرحمن الرحیم سویچ رو میچرخونم تنها صدایی رو که نمیشنوم صدای استارته، لعنت بر زبانی که بی موقع باز شود میدونم دیگه فایده نداره و پیاده میشم  به آژانس زنگ بزنم که پدر جان سحر خیز سر میرسه که چیه روشن نمیشه؟ بیا هولش بدیم میگم کم مونده بیام این ماشین رو هول بدیم همین دو زار آبرو رو هم ببریم میگه خب زنگ میزنم آژانس برو دم در ، از خدا خواسته میرم دم در خونه که رو به خیابونه و با چند تا سنگ ریزه شروع میکنم به پنالتی زدن به مورچه ها ، ای بابا این ماشین هم نیومد با خودم میگم چته امروز این همه غر میزنی موبایل رو از جیبم در میارم و به رئیس زنگ میزنم که کاری پیش اومده نیم ساعت دیر تر میرسم و خیال خودم رو راحت میکنم والا برا کی حرص بخورم همونجور که موبایل رو پایین میارم چشمم به یک  زن و شو هر و بچه که اون دست خیابون تو یک صف با فاصله هر کدوم یکی دو متر از هم دارن رد  میشن میفته خدای من نمیدونم این چه سیستمیه بعضی از مردا دارن خودشون جلو جلو میرن زن و بچه رو میندازن دنبالشون  هی عمو یکم شخصیت قائل باش برا این بدبخت البته اینو زیر لب میگم کی جراتشو داره بلند بگه ، با صدای بوق ماشین آژانس به خودم میام  و میرم سوار میشم و آدرس میدم آقا بی زحمت کمی سریعتر برید .

تو اداره به اندازه یک ورزشگاه آدم سلام علیک و دست و ماچ میدم و پشت میز جا میگیرم ای خدا چی میشه ما هم ساعت نه و ده نم نمک بیدار میشدیم و قدم زنان میومدیم سر کار ، به همین خیال باش سرم رو بر میگردونم چهره متبسم همکارم رو با یه لیوان چایی بالا سرم میبینم میگم بچه مگه آزار داری میپری وسط فکر آدم میگه فکرتو  جمع کن از این وسط بلندبلند فکر کردنم نوبره میگم من که خسیس نیستم تمام فکرای خوبم رو به اشتراک میزارم و سریع چایی رو از دستش میگیرم و ادامه میدم حالا لایک هم نکردی نکردی .

با صدای پچ پچ که از روبرو میومد سرم رو بلند میکنم یه دختر رو به مادر: مامان به همین بگم ؟ اشکال نداره؟ یه حسی بهم میگه عمداً این سوالات رو طوری از مادر میپرسه که من بشنوم دخترک میاد جلوتر ببخشید آقا مادرم مریضه رفته بودیم دکتر پولمون تموم شده میخوایم برگردیم خونه ... دیگه نمیزارم ادامه بده دست میکنم تو جیبم و اولین اسکناسی رو که دستم بهش میخوره میکشم بیرون و به سمتش دراز میکنم، حس آدم کم پیش میاد اشتباه کنه اینم تیپ جدید کسب درآمده، صدای دختر ذوق زده میشه نگاهم که بالا میره میبینم یه ایران چک پنجاه تومنیه ااااا این تو جیب من چی میکرد خودم خنده ام میگیره

تصمیم میگیرم تا خونه پیاده روی کنم اینم یه توفیق اجباری بوده که امروز نصیبم شده قدم رو بلند و سریع بر میدارم و به سمت خونه راه می افتم  چند تا خیابون که رد میشم تصمیم میگیرم کمی از توی کوچه پس کوچه میانبر بزنم وسطای خیابون میزنم به کوچه فرعی و چند قدم بیشتر نرفتم و که بعله دختر پسر بچه سال دست در دست هم در کنجی مشغول نجوای عاشقانه هستن فکر کنم سیزده چهارده سالی بیشتر ندارن منو که میینن پسر سرشو پایین میندازه دختره هم زل میزنه به چشمام از کنارشون رد میشم و تا لحظه آخر نگاه دختر پایین نیومد والا خوبه منتظر بود یه حرفی بزنم تا جوابمو بده ، زنگ خونه رو که فشار میدم دیگه حسابی خیس شدم اونم تو این گرما مردم هوس میکنن منم هوس کردم ولی خب بعد یه دوش آب سرد نظرم نسبت بهش مثبت شد

بابا کنار سفره شام با افتخار تعریف میکنه امروز یه بندگان خدایی گرفتار بودن کرایه ماشین نداشتن کمکشون کردم بهش میگم احیانا مادر و دختر نبودن؟ چشمای بابا از تعجب گرد میشه میگم مادرش هم مریض نبود ؟ بابا که دوزاریش افتاده میگه البته من میدونستم فقیر نیستن خواستم یه جوری خودمو از دستشون رها کنم حالا نکنه تو  گول خوردی؟ من: کی من؟ من که اصلا نگاهشون نکردم ،حالا بیام به بابا بگم چکار کردم تا یه هفته سوژه خنده واسش درست کنم

شب که سرمو رو بالش میزارم یادم میفته باطری واسه ماشین نخریدم خدا فردا رو به خیر کنه...



نظرات 14 + ارسال نظر
باران* دوشنبه 29 تیر 1394 ساعت 13:08

سلام نماز و روزه تون قبول عیدتون مبارک
این کامنتم برا پست پایینیه این داستانو قبلا تو یکی ازاین برنامه های چت اندرویدی ها شنیده ودیده بودم کلی هم فحش بار تهمینه خانم کردم
ادم مگه با پدر مادرش اینطوری رفتار میکنه
دلم کباب شده بود
ارزومه پدرم در خونمو بزنه اما افسوس...
من هر وقت یکی میاد خونم از خوشحالی بال در میارم سر زده باشه چه بهتر دیگه 6 ساعت تدارک نمیبینی
نکته مهم:شما بعضی از خانوم هایی که مهمون میاد دم خونتون سکته ناقص میزنید و دلتون به تاپ وتوپ میوفته سر همسرتون واطرافیان غر میزنید مهمون حبیب خداست اگه ادم خوبیه و ازاری براتون نداره و نداشته پس جای نگرانی و سکته کردن نیست زشته بابا زشته خودتونو جای اون مهمون بذارید شاید با مهربونیتون دل یه بنده خدایی که شاید دلش گرفته رو لحظاتی شاد کنید

سلام ممنون باران بانو
حالا تهمینه اومده یه اعترافی کرده تا بشه درس عبرت،شما دیگه نزن تو سرش یه جور میگم تهمینه انگار دختر خالمه
برای پدر متاسفم و امیدوارم روزی همه این دلتنگی ها جبران بشه
و قدر میهمان رو بدونیم چون واقعا با خودشون برکت میارن

mika دوشنبه 29 تیر 1394 ساعت 18:48

سلام مردم از خنده مگه یکشنبه تعطیل نبود تو چطور رفتی سر کار؟؟؟
تا تو باشی دیگه چشماتو باز کنی پول بدی
این مامان دختر عادت دارن تو دیر دیدیشون اینا ۲۰سال سابقه ی کار دارن یروز بهشون گفتم من دیروز در آمازیشگاه ...تو رو دیدم هر روز کرایه نداری
متاسفانه همچین ادمایی کاری میکنن ادم راست و دروغ رو تشخیص نمیده
از این به بعد جای بابات سوژه ی خنده ی من شدی

سلام دختره بیست سالش نبود چطور بیست سال سابقه داشت البته من فرقی برام نداره هرکی میاد ردش نمیکنم هر روز یه چیزی کنار میزارم شاید یکی از اینها واقعا محتاج باشه امااااااااااااااااااااااا این پنجاهی کجا بوددددددددددددددددخخخخ این آمازیشگاه کجاست میکاااااااااا من الان سوژه خنده تو شدم؟ من که گفتم کسی رو رد نمیکنم ولی با حالترینشون یه معتادی بود اومد گفت خمارم میخوام برم مواد بخرم صداقتش منو کشته بود

mika دوشنبه 29 تیر 1394 ساعت 19:30

عاقاااااا خودم متوجه شدم قضیه مال دیروز نبودههوش وذکاوتم زیاده لامصبقیافت بعد پنجاه تومن دیدنی بوده

حالا بیام تاریخ هم بهت بدم بابا باهوش

باران* سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 14:47

سلام
اون لحظه که دیدید پنجاهی دارین میدین چرا عوضش نکردین مگه دختر میبینین دستپاچه میشین؟!؟!!! بعدشم باز مثل من شب باشه توجه نکنین و به گدایی که شیشه اتوموبیلتونو توی ترافیک میزنه و شیشه رو بکشین پایین و اشتباهی بدین اره
مردمم خوب راهی واسه پول دراوردن پیدا کردن از احساسات دیگران سوءاستفاده میکنن

سلام بانو
اون لحظه اعتقاد داشتم که قسمتش این بوده راستش اصلا مهم نیست مال دنیا زیاد رفت و برگشت داره در حقیقت اینها هم نیازمندن ولی خب به این نتیجه رسیدن برای گرفتن پول باید فیلم بازی کرد شما هم انگار دل سوخته اید شب ؟ من روز روشن

شمیم سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 20:55 http://badbadake-sefid.blogsky.com

شمیم چهارشنبه 31 تیر 1394 ساعت 12:51 http://badbadake-sefid.blogsky.com

اشکالی نداره مهم نیتتونه که خیر بوده یه سوال شما و همکاراتون بعد از سلام و علیک با هم روبوسی میکنین ؟مگه داریم ؟مگه میشه

سلام بانو
بعضی وقتا جو میگیرتمون اندازه یه ورزشگاه ماچ میکنیم

ali چهارشنبه 31 تیر 1394 ساعت 13:37 http://molaie1381.blogsky.com

سلام علیرضا خان.
چطورید شما؟
این پیامو دادم تا بگم اگه می خواین، تبادل لینک کنیم.
البته اوّل، شما نام وبلاگ من رو با نام زیر لینک کن:
❀★مـــــتـــــــــفـــــاوت هـــــا★❀
سپس در وب من اطّلاع دهید و بگویید با چه نامی شما را لینک کنم.
به امید موفقیت برای شما.
راستی اگه می خواین وبتون معوف تر و پرطرفدار تر از قبل شه، بیاین تو وبلاگم و پست*** امتیاز گیری و قرار گرفتن در سه وب برتر ماه*** را مطالعه کنید.
موفق باشید.
بای

سلام علی خان
میگم اگه میخوای وبت معروف بشه یه سر به مگی بزن
شما حالا یه تکونی به خودت بده وقتی وبت معروف شد چشم منم میام

زیتون چهارشنبه 31 تیر 1394 ساعت 17:53 http://www.zeytoone-tanha.blogsky.com/

چه روز پرماجرایی داشتی هاااا
همش کنار... اون مرد بی اعتنای بی تفاوت سرد بی محبت که زنش باید از پشت سرش راه بیفته دنبالش ، حالمو بد کرد

سلام زیتون بانو
ماجراهای من در یک روز کاملاً معمولی
از این مدل مردها خیلی میبینم و تاسف میخورم اینا همونایی هستن که بچه هاشون بعداً خجالت میکشن باهاشون راه برن

هانیه پنج‌شنبه 1 مرداد 1394 ساعت 10:25

سلام

اینایی که واقعا نیازمند هستن اینقدر آبرو دارن هرگز خودشون از کسی کمک نمیخوان ... مگر کسایی با واسطه بهشون کمک کنن ..

****

سلام بانو
حق با شماست ولی تو جامعه ای زندگی میکنیم که نیازمند زیاده نمیشه همه رو هم رد کرد شاید یکی توشون واقعا محتاج باشه/

کلوچه پنج‌شنبه 1 مرداد 1394 ساعت 22:54

خیلی کارت زشت بوده..همین امثال شما هستن ک فرهنگ سازی غلط میکنید و توقعشون رو میبرید بالا بعد ماها ک 500تومن میزاریم کف دستشون فحشمون میدن..اخه 50تومن?!!!

سلام
علیک سلام
قابل توجه دوستان پدر بی خیالم شده شماها نمیبخشین کلوچ از این به بعد آدرس میدم اول بیان در خونتون بعد بیان سمت ما البته میکا هم سر راهشونه خب 50 تومنه شانسی رفت ول کن دیگه

باران* جمعه 2 مرداد 1394 ساعت 14:57 http://baranepaizii.blogfa.com

سلام
ایا نظر ندادن در وبلاگ دیگران کار درستی است؟؟
ایا نظر ندادن در وبلاگ ادمای وبلاگ مرده کار درستی است؟؟
ایا نظر ندادن در وبلاگ کسایی که بازدید کننده هاشو از دست داده است کار درستی است؟؟

سلام مگر بلاگفا درست شد؟
اصلا نظر ندادن کار درستی نیست

بهامین یکشنبه 4 مرداد 1394 ساعت 15:48

سلام
عیدتون با تاخیر مبارک
گاهی وقتی به کسی کمکم میکنم نمیدونم واقعا مستحق هست یانه
اما مهم نفس عمله و قصدم که کمک کردنه

سلام ممنون
برای شما هم مبارک باشه
تشخیص دادن واقعاً سخته و گاهی ناممکن ولی خب همون نفس عمل ما را بس است

http://aftab92.mihanblog.com/post/1176

Maggie دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 17:33

دقیقاً منو یاد یه خاطره ی مزخرف انداختی علیرضا جان...تو صحن امام رضا یه خانومی طلب پول کرد برای بچه ی مریضش و داشت خودزنی می کرد یه ساعت قبلش .. منم 50 تومن بهش دادم ! باور نمیکنی چنان سرحااال شد و شاد دوید که من مطمین شدم اشتباه تشخیص دادم و نیازمند نبوده ، چادرشو زد کنار قلبم وایساد ... هرگز چهره ش یادم نمیره یه زن شاید سی ساله با دو تا دندون سیاه جلوش و چهره ی زرد و معتاد ...!!!
گاهی می مونم که چرا به فلانی کمک کردم و چرااا انقدر زیاااد :(

سلام بانو
شما هم؟ 50 تومنی میخوام یه هشتگ در این خصوص درست کنم همه بیان توضیح بدن چطوری شد
بانو آنچه رو که بخشیدی بابت نیت خوبت این کار رو انجام دادی چه خوب که بچه مریضی وجود نداشت چه خوب که قلب مادری برای بچه بیمارش به درد نیومده بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد