ASMANI

ASMANI

چه سکوتی تمام دنیا را فرا می گرفت اگــــــــر : هر کس به اندازه ی صداقتش حرف میزد ...!
ASMANI

ASMANI

چه سکوتی تمام دنیا را فرا می گرفت اگــــــــر : هر کس به اندازه ی صداقتش حرف میزد ...!

زن ، مرد

مرد چشمش دو دو میزندکه مسافری پیدا کند تا قبل از اینکه سفره نان و پنیرش را برای شام پهن کند دور آخر را هم رفته باشد همیشه حرص این را میزند که همین یک دور همین یک دور، چشمش به زن می افتد که ساکی در یک دست و کودکی در بغلش خودش را کشان کشان به کنار خیابان میرساند سریع دنده عوض میکندو تا قبل از اینکه کسی از هم صنفی هایش مسافر نشان کرده اش را بلند کند خودش را به زن میرساند

خانم ، خانم ،کجا تشریف میبرید؟ زن نگاهی به ماشینش میکند و نظری به مرد می اندازد گویا دارد با خودش سبک سنگین میکند که راننده قابل اطمینان است یا نه ،آدرس میدهد و با تایید مرد خودش را درون ماشین می اندازد  مرد بسم الله می گوید و حرکت میکند ،گرما گونه های زن و بچه راسرخ کرده شیشه را پایین میکشد تا شاید باد کمی از گرمای تنش کم کند با هجوم گرما به صورتش پشیمان میشود و شیشه را بالا می کشد نگاهی به کودکش که بی حال از گرما نای گریه کردن هم ندارد می اندازد و با تکان دادن گوشه چادر بر روی صورت کودک میخواهد کمی خنکش کند تنها اتفاقی که می افتد جابجایی باد گرم بر روی صورت دخترکش هست ، سرش را به ستون ماشین تکیه میدهد و به فکر فرو میرود هنوز یک سال نشده که شوهرش را که برای کار به همین شهر آمده از دست داده و حالا خودش از سر نیاز مجبور شده پا جای پای شوهر مرحومش بگذارد و چرخ زندگیش را بچرخاند رئیس کارگاهی که شوهرش در آن کار میکرده موافقت کرده که استخدامش کند ، با صدای بوق و ترمز شدید خودرو به خودش می آید راننده در حال فحش دادن به عابری است که ناگاه وسط خیابان پریده بود مرد اصلا ملاحظه این را نمیکند که زن درون خودرویش نشسته و هرچه از دهانش در می آید بلند بلند میگوید

مرد دنده عوض میکند و زیر لب غری میزند با خوش فکر میکند این چه زندگی است که من دارم از صبح تاشب زور میزنم ولی انگار پولی که به دست می آورم آب میشود و به زمین میرود یا همه اش خرج بیماری می شود یا به قول خودش در گلوی ماشین میریزد

به مقصد که میرسند زن از دیدن وضعیت آنجا دلش میگیرد رو به مرد میکند که کرایه چقدر میشود ، مرد قیمتی بالا میدهد صورت سرخ زن سرخ تر میشود کاش قبل سوار شدن میپرسید که چقدر میشود، کرایه مورد طلب راننده نصف همه چیزی است که در کیف دارد ، مرد اخمهایش در هم میرود و چند تا بدو بیراه نثار زن میکند بعد نگاهش را به چشمهای زن میدوزد با دیدن چشمان زیبای  زن و صورت خوش فرمش اخمش  باز میشود ، نگاه مرد ، تاریکی وخلوت بودن اطراف خوف به دل زن میریزد دست در کیفش میکند و پول را به مرد میدهد و خودش را به بیرون ماشین می اندازد .

مرد دنده عوض میکند و گاز ماشین را میگیرد میرود و در دل خودش میگوید نمیدانم چرا هرچه در می آورم آب می شود و به زمین میرود.

قیمت زندگی


تا حالا شده با خودمون خلوت کنیم و مرد و مردونه  بپرسیم که چه چیزی از این زندگی میخواهیم ، اصلا یقه ما دست زندگیه یا یقه اون دست ما؟ پول و ثروت،زندگی شاد ،عشق، سلامتی ... خب لیست درخواست هامون رو ارائه دادیم اما کی میخواد اونو برآورده کنه؟شاید جادوی کائنات همون بازاری که چند سالی میشه دامنگیر جامعه شده ، البته خیلی ها عقیده دارن برای رسیدن به اینها باید یک عمر تلاش کرد، فعلا با راه و روشش کاری نداریم.

چند روز قبل کنار دوستی که تحویلدار بانکه نشسته بودم و او در حالی که داشت پول مشتری رو می شمرد از آرزوهاش و اینکه پانزده بیست سال دیگه بازنشسته بشه و نفس راحتی بکشه و کلی برای خودش تفریح کنه صحبت میکرد ، با یک حساب سرانگشتی فهمیدم در 59 یا 60 سالگی موعد بازنشستگیش فرا میرسه پیش خودم فکر میکنم که توی شصت سالگی چه تفریحاتی واسه این سن مناسبه چند تا دوست داریم چه غذاهایی ممنوعه ، نتیجه مقداری ناامید کننده بود در بهترین حالت ،کلی ممنوعات و ملاحظات برای همچین سنی وجود داره ، به دوستم میگم چرا همین الان به تفریحاتت نمیرسی در جوابم میگه الان وقت ندارم میخوام پول جمع کنم تا اون وقت هر چی بخوام فراهم بشه و هر وسیله ای رو که خودم یا همسرم دوست داشته باشیم بخرم اونوقت دیگه زندگیمون کامل میشه ، لبخندی زدم و براش آرزوی موفقیت کردم .

-یاد عمه جانم افتاده بودم که بعد از 40 سال زندگی مشترک با همسر هر وقت برای خرید جهیزیه ای برای یکی از 4 دخترش به بازار میرفت تکه ای هم برای خودش میخرید و شوهر عمه ای که با درآمد بالا همیشه با خنده برایم مثالی میزد که پسرش روزی به او گفته اگر فلان وسیله را برای منزل بخرم زندگیم کامل میشود و هنوز نمیداند من بعد 40 سال با کلی خرید هنوز از نظر همسرم نتوانسته ام زندگیم رو کامل کنم - می ترسم دوستم در 60 سالگی و بازنشستگیش تمام پولهایش رو صرف دوا و درمان کند و حسرت روزهای از دست رفته را بخورد.


راستی ما چند سال دیگر بازنشسته میشویم؟...