ASMANI

ASMANI

چه سکوتی تمام دنیا را فرا می گرفت اگــــــــر : هر کس به اندازه ی صداقتش حرف میزد ...!
ASMANI

ASMANI

چه سکوتی تمام دنیا را فرا می گرفت اگــــــــر : هر کس به اندازه ی صداقتش حرف میزد ...!

نیمه گمشده

وقتی بچه بودم آرزو داشتم یک تلویزیون مخصوص خودم داشته باشم تا با خیال راحت میچسبیدم بهش و کارتون و برنامه مورد علاقه خودم رو میدیدم البته دلیل داشتن این آرزو اخبار لعنتی بود که بزرگترها در روز چند بار اونو تماشا میکردن و با اینکه حرف تازه ای نداشت بخش های مختلف اونو تماشا میکردن و تازه بعد اون تحلیل ها شروع میشد جالبترش این بود که مادربزرگ از خیر اخبار انگلیسی هم نمیگذشت و دیگه صدای ما بچه ها رو در می آورد که مگه انگلیسی هم بلدی ؟ در نهایت بازنده میدان ما بودیم این داستان سالها گریبانگیر ما بود و راه نجاتی از اون پیدا نکردیم

یک روز...  چند سال بعد ، درست لحظه ای که توی افکارم غرق بودم کوچولوی یکی از اقوام تلنگری بهم زد که فهمیدم منم به یک دیکتاتور تبدیل شدم البته نه از نوع سیاسی مرسوم ، کودک با صدای اعتراض آمیزی به من میگفت چقدر اخبار میبینی من میخوام کارتون ببینم ،

یک لحظه بیدار شدم...

من همون معترض دیروز الان در مظان اتهام قرار داشتم ، یعنی من هم به شرایط عادت کردم ؟ یا خودم هم تغییر هویت دادم؟ دیگه به چه چیزهایی در این زندگی معترض بودم و الان با اونها همسو شدم ؟ چه آرمانهایی رو در ذهن داشتم و در نهایت به چه چیزهایی رسیدم  آیا تحصیلاتم ، شغل و زندگیم همون چیزهاییه که آرزو داشتم!؟


کمی فکر کنیم...



وارک

سلام 

تا حالا براتون اتفاق افتاده توی یک موقعیت خطرناک گیر کنید؟ عکس العملتون تو اون لحظه چیه؟ چرایی این سوالات در سفر این هفته من به منطقه وارک و آبشار اونه پنج شنبه بعد از ظهر کوله پشتی رو برداشتم و به سمت این منطقه زیبا حرکت کردم با این نیت که شب رو اونجا و در کنار آبشار و رودخونه سرکنم هرچند کمی گرم بودن هوا اجازه خواب راحت رو گرفته بود ولی صبح جمعه احساس خواب آلودگی نداشتم و درحالی که همه خواب بودن به قصد گرفتن چند تا عکس قبل از طلوع خورشید به سمت آبشار رفتم ناگفته نمونه چون اولین سفرم به اونجا بود تصمیم گرفتم مسیر رودخونه رو به سمت آبشار ادامه بدم و در طول مسیر هر جا منظره زیبایی میدیدم با دوربین اون رو ثبت کنم به خاطر موقعیت خاص عبور آب چند تا آبشار مختلف در مسیر به وجود اومده بود که هرکدوم زیبایی خاصی داشتن همچنان که مسیر رو ادامه میدادم و آبشار رو بالا میرفتم یک لحظه متوجه شدم که راه بالا رفتنم بسته است و زیر پاهام بالای سی متر پرتگاه قرار گرفته خوب چاره نبود باید عقب گرد میکردم و مسیر رو عوض میکردم ولی پایین اومدن اون هم در حالی با سینه به دیواره تکیه داده بودم مقداری سخت بود راستشو بگم کمی ته دلم خالی شده بود  چند قدم مونده بود که مسیر سخت رو تموم کنم با یک دست ریشه یک درخت رو گرفتم و پای چپمو روی یک تکه سنگ که از دیواره بیرون زده بود گذاشتم که خودم رو توی هوا معلق دیدم زیر پام خالی شده بود و سنگ به سمت پایین سقوط میکرد و من با یک دست به ریشه درخت آویزون بودم  برای اینکه کمی کنترلم بهتر بشه داشتم سعی میکردم خودمو به دیوار بچسبونم که لحظه هیجانی فرا رسید و یک زنبور از خدا بی خبر اومد به سمت صورتم (فوت کردن بلدید) البته فکر نکنم فوتم کار چندانی کرد خودم هم دیگه خنده ام گرفته بود دیگه به هر زحمتی بود زنبور بی خیالم شد و من نجات پبدا کردم و الان درخدمتتون هستم فکر کنم بعضیا دوست داشتن من این سفر رو نرم جدای این مسائل چند تا عکس از آبشار و رودخونه اونجا گرفتم امیدوارم از دیدنشون لذت ببرید