ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
نفس بکش، نفس بکش،نفس..
دکتر سرش را تکان میدهد..
پرستار عرقش را از روی پیشانی پاک میکند..
و من میبینم کوه های سبز روی مانیتور،کویر میشوند!
"گروس عبدالملکیان"
همه جا تاریک است تاریکتر از آنی که بتوان حدس زد دستم را جلوی چشمانم میگیرم اما باز هم تاریکی غالب است به گمانم کور شده ام ،دلم میلرزد هراسان دست بر سر و چشمانم میکشم، آه ،کلاهی که دیشب پدرم بر روی سرم کشیده بود اینچنین همه جا را تاریک کرده بود،هنوز مثل چند ماه گذشته بیمار بودم و پدر هزار ترفند را بر رویم اجرا میکرد تا بیماریم کاهش یابد به گمانم کلاه را تا سرم سرما نخورد.
سر شب باز میهمان دکتر هندی و نسخه اش بودم از دکتر ایرانی که برایم داروهای بدی تجویز کرده بود گله میکرد ، پسرم کلاس چندمی ؟ این را دکتر می پرسد، لهجه اش عجیب بود و در ذهن خودم او را با بازیگران هندی سینما مقایسه میکردم زمین تا آسمان فرق میکرد بیشتر شبیه نقش منفی های آنها بود _ کلاس چهارم دبستان دکتر ، پدرم بجای من پاسخ داده بود _ کیسه ی بزرگ دارو بر روی تاقچه خانه کنار دیگر داروها جا میگیرد بی بی با ته لهجه عربی و به فارسی میگوید حبیبی برایت شیر ریخته ام ، لیوان برایم خیلی سنگین شده انگار چندین کیلو وزن دارد قاشقی را امتحان میکنم باز هم همین حس را دارم رنگ از چهره ام میرود پدر را با نگاه ملتمس میخوانم تجویزش عرق نعنایست که در مواقعی که دیگر نمی داند چه کند به خوردم میدهد و کلاه پشمی بر سرم میگذارد و به بستر خواب راهنمائیم میکند _ مقاومت میکنم آخر به معلمم قول داده ام مشقهایی را که هر روز به بهانه اینکه دفترم را فراموش کرده ام همراه بیاورم، به مدرسه ببرم از اول سال یک خط هم ننوشته ام و معلم بخاطر بیمار بودنم با من مدارا میکند دفتر را باز میکنم سفیدی دفتر توان از دستم میگیرد کلی مشق ننوشته دارم _ در خانه غوغایست همه فریاد میزنند رنگها در هم می آمیزند و صحنه ها تکرار میشوند دلم از این همه هیاهو ریش میشود از خواب می پرم باز مشق را ننوشته خوابم برده ، همه جا تاریک است تاریکتر از آنی که بتوان حدس زد.