ASMANI

چه سکوتی تمام دنیا را فرا می گرفت اگــــــــر : هر کس به اندازه ی صداقتش حرف میزد ...!

ASMANI

چه سکوتی تمام دنیا را فرا می گرفت اگــــــــر : هر کس به اندازه ی صداقتش حرف میزد ...!

نیمه گمشده

وقتی بچه بودم آرزو داشتم یک تلویزیون مخصوص خودم داشته باشم تا با خیال راحت میچسبیدم بهش و کارتون و برنامه مورد علاقه خودم رو میدیدم البته دلیل داشتن این آرزو اخبار لعنتی بود که بزرگترها در روز چند بار اونو تماشا میکردن و با اینکه حرف تازه ای نداشت بخش های مختلف اونو تماشا میکردن و تازه بعد اون تحلیل ها شروع میشد جالبترش این بود که مادربزرگ از خیر اخبار انگلیسی هم نمیگذشت و دیگه صدای ما بچه ها رو در می آورد که مگه انگلیسی هم بلدی ؟ در نهایت بازنده میدان ما بودیم این داستان سالها گریبانگیر ما بود و راه نجاتی از اون پیدا نکردیم

یک روز...  چند سال بعد ، درست لحظه ای که توی افکارم غرق بودم کوچولوی یکی از اقوام تلنگری بهم زد که فهمیدم منم به یک دیکتاتور تبدیل شدم البته نه از نوع سیاسی مرسوم ، کودک با صدای اعتراض آمیزی به من میگفت چقدر اخبار میبینی من میخوام کارتون ببینم ،

یک لحظه بیدار شدم...

من همون معترض دیروز الان در مظان اتهام قرار داشتم ، یعنی من هم به شرایط عادت کردم ؟ یا خودم هم تغییر هویت دادم؟ دیگه به چه چیزهایی در این زندگی معترض بودم و الان با اونها همسو شدم ؟ چه آرمانهایی رو در ذهن داشتم و در نهایت به چه چیزهایی رسیدم  آیا تحصیلاتم ، شغل و زندگیم همون چیزهاییه که آرزو داشتم!؟


کمی فکر کنیم...