یکی از دوستان صمیمی من افسر شرکت ملی نفت کش ایرانه الان به همراه همسر سوار یکی از تانکرهای ایران تو چین هستن چند دقیقه پیش که تلفنی باهاش صحبت میکردم خبر داد تو نزدیکیای سنگاپور قبل از رسیدن به چین دزدان دریایی بهشون حمله کردن البته اولین باره تو این منطقه دزدا به کشتی به این بزرگی حمله میکنن قبلاً همیشه خبر این حمله ها رو تو خلیج عدن و سومالی میشنیدیم دوستم تعریف میکنه که به همراه همسرش دو تا خانم دیگه (همسر کاپیتان کشتی و یه افسر دیگه) (کاپیتان و دو تا افسر ارشد می تونن همسرشون رو با خودشون به سفر ببرن) داخل کشتی بودن به محض حمله خانمها رو فرستادن داخل یک کابین و درهای نفتکش رو بستن و آژیر خطر رو به صدا در آوردن حالا حساب کنید اینا چه حالی دارن که خدای ناکرده خودشون که هیچ خانمهاشون دست دزدا نیفتن چون نفتکش هم تجاری محسوب میشه از اسلحه خبری نیست لذا به ناچار به زنجیر و چوب و این چیزا مسلح میشن حالا با آب و تاب تعریف کردن دوستم خودش داستانی داره بهش میگم خب چی شد میگه خب من شهید شدم و چند تا از بچه ها زخمی شدن (شکلک زبون در آوردن) شکلکام کار نمیکنن خخخخ خلاصه اینکه دزدا با شنیدن همون صدای آژیر ترسیدن در رفتن پس نگران نباشد
سلام و روز به خیر
خدا رو شکر که به خیر گذشت و همگی سالم هستن اما اگه خدای نکرده من تو اون کشتی بودم از ترس دزدا خودم رو مینداختم تو دهن نهنگ ها .به این امید که مرا سالم به ساحل امن برسونند...::پوزخند
سلام مریم بانو


به نظر من بیشترین فشار روی آقایون بوده که الان چی پیش میاد خوشبختانه به خیر گذشته
وااااااای چقدر لحظه ی سختی بوده
چی کشیدن طفلکیا
سلام بهش میگم حتما الان خانمت خیلی ناراحته میگه آره اینقدر ناراحته چند ساعته با بقیه خانمها رفتن بازار تو چین هنوز بر نگشتن
سلام علیرضا
روح دوست شهیدتون شاد
خوبی ؟ خوشی ؟
سلام خورشید بانو



روحش شاد
من خوبم شما خوبی؟
نع من خوب نیستم مگه این گرد وخاک میذاره خوب باشیم
یه دور روز رفتم ولایت واسه کار اداری در حد مرگ حالم بد شد کار رو انجام نداده برگشتم شیراز
چی میخواد به سرمون بیاد خدا میدونه کاش یه بمب اتم تو خوزستان منفجر کنن همه بمیریم خیالشون راحت بشه اینجوری پیش بره مرگه تدریجیه عرضمون از عراقیا ولبنانیا وسوریه هم کمتره که پول بیزبونمون رو خرج اونا میکنن و خودمون هیچ
اگه بمب اتم منفجر بشه خب دیگه منابع نفتیشون هم خراب میشه گناه دارن بندگان خدا بعد دیگه نمیشه تو تهران زندگی مرفه داشت
چه داستان مهیجی
آقا علیرضااا:|
با این داستان های واقعییت...
من چرا کامنتام و اینجا نمی بینم :(؟
می نویسه ثبت شددد ولی نییت اینجا...
سلام بانو مگی
یوگی و دوستان
کامنتت رو نداشتم بانو
ای بابا : (
آخه من واسه پست پایینم کامنت گذاشته بودم
ایش ! از دست این بلاگ اسکای
حالتووون چطوره آقا علیرضا خان گل؟: ) خوبید ؟
اشکال نداره همین که حضورتون رو داخل آمار ورودی سایت میبینم کافیه
بلاگ اسکای این روزها لطف دارن داخل پست: نه میتونم عکس بزارم نه رنگ نوشته ها رو عوض کنم و نه شکلک بزارم
ولی جاهای دیگه میشه شکلک گذاشت
حتما تانکرشونم از اون پلاک قرمزاست؟؟؟؟؟؟
کلید اسرار این داستان:هیچ وقت با تانکر بیت المال نرید سفر چون هر لحظه امکان سولاخ شدنش هست...نهنگ هر لحظه در کمین شماست:))))
تانکرشون پلاک قرمز که هست ولی خب چه گناهی دارن 6 ماه دور از خانواده باشن؟ حالا شرکتشون یه مزیتی براشون قائل شده ببینم بلدی پشیمونشون کنی
وای چه لحظاته بدی بوده ها
خدا رحم کرده
سلام بانو


واقعا خدا بهشون رحم کرده