ASMANI

ASMANI

چه سکوتی تمام دنیا را فرا می گرفت اگــــــــر : هر کس به اندازه ی صداقتش حرف میزد ...!
ASMANI

ASMANI

چه سکوتی تمام دنیا را فرا می گرفت اگــــــــر : هر کس به اندازه ی صداقتش حرف میزد ...!

پدر

سالن ترخیص بیمارستان کمی شلوغه و مردم دائم در حال رفت و آمد هستن چشمم به مرد مسنی در گوشه سالن می افته چهره تیره و سوخته پیرمرد و دستان زمخت و بزرگش روی دسته ولیچر نشان از یک مرد کاری بودن در قدیم رو میده چند نفر اطرافش ایستاده با هم صحبت میکنن ولی نگاه پیرمرد به کف سالن دوخته شده و به حرفای آنها توجه نداره ، یکی از زن های کنار پیرمرد دهانش رو نزدیک گوشش میکنه و بلند بهش میگه که میخواهیم بریم خونه مرخصت کردن صدای نامفهوم پیرمرد و تکرار دوباره جمله برای پیرمرد نشان از سنگینی گوشش داره زن به هر زحمتی بود پیرمرد را متوجه موضوع میکنه و روی خودش رو به سمت مرد میانسالی که تازه به جمعشون اضافه شده بر میگردونه و میپرسه میتونیم بهش آبمیوه بدیم؟ مرد میگه بدید دیگه خلاصه خلاص و دستانش رو به نشونه تمام شدن چند بار به روی هم میاره و ادامه میده بلاخره ده درصد هم یه شانسه باید قبول میکردید بعدا پشیمون میشد زن درحالی که شانه پیرمرد رو فشار میده میگه همه بچه ها باید قبول کنن این عمل انجام بشه وقتی راضی نیستند نمیشه کاری کرد پسر جوانی به جمعشون نزدیک میشه و با نشان دادن چند ورق کاغذ میگه که کار ترخیص تموم شد بریم و همزمان ولیچر رو به سمت در خروجی هل میده پیرمردروی ویلچر که از کنارم میگذشت اشک در گوشه چشمش   برق میزد .

پدر نیاز نداره بشنوه حس میکنه

دنیای وارانه

چند سال پیش صبح و عصر تمام وقتم رو صرف آماده شدن برای شرکت در مسابقات قهرمانی کاراته کشور انتخابی تیم ملی  کرده بودم و نزدیک مسابقات دیگه مطمئن بودم مدال طلای این مسابقات برای خودمه یعنی تصوری غیر از این نداشتم و با توجه به شناخت قبلی که از شرکت کنندگان داشتم حسابی برای خودم نقشه بعد قهرمانی کشیده بودم مسابقات در یزد برگزار میشد و باید چندین ساعت بصورت زمینی به سمت اونجا حرکت میکردیم روز مسابقه وقتی اسمم از بلند گو برای رفتن روی تاتامی خونده شده چشم میگردوندم تا حریف خودم رو که تا حالا اسمشو نشنیده بودم پیدا کنم و وقتی دیدمش از روی حرکاتش بنظرم رسید که حریف چندان قدری نباشه و خوشحال از این موضوع و اینکه حریف آسونی در اولین مسابقه به من خورده برای احوال پرسی اول مسابقه روی تاتامی پیش اون و داور رفتم  با خودم قصد کردم الان که اینقدر حریفم ضعیفه با چند ضربه سریع کارشو تموم کنم پیش هم تیمی هام نشون بدم که آره بابا ما اینیم ، با اعلام داور برای شروع مسابقه سریع جلو رفتم و اولین ضربه رو ناگهانی به سمت حریف رها کردم که به محض برخورد به هدف درد شدیدی از روی پا تا نوک سرم امتداد پیدا کرد ،حریفم با یک دفاع ناگهانی با زانو باعث این درد شده بود از روی تجربه و درد زیاد میدونستم که روی پام شکسته به زحمت کف پام رو میتونستم روی زمین بزارم ولی دیگه چاره ای نبود باید مسابقه رو تموم میکردم وقتی داور وسط به نشانه پیروزی من دستش رو به سمتم گرفت دوستم که شاهد این ماجراها بود سریع خودشو بهم رسوند و زیر بغلم رو برای کمک گرفت میدونستم که خرابکاری کردم حداقل چهار پنج مسابقه دیگه تا فینال باقی بود و من همون اول کار با دست کم گرفتن حریفم کار خودم رو تموم کردم.


خیلی از شکست های ما تو زندگی بر اثر دست کم گرفتن توانایی های حریفمون بدست میاد یا شاید بزرگ کردن بیش از حد این حریف، من بر روی یک دوست و کمکش بیش از حد حساب می کنم یا شاید در یک امتحان دانشگاه با سوالاتی سخت غافلگیر میشوم و خیلی چیزهایی از این دست.


دنیا رو چه شکلی میبینیم؟ بقول سهراب چشمها را باید شست جور دیگر باید دید