ASMANI

ASMANI

چه سکوتی تمام دنیا را فرا می گرفت اگــــــــر : هر کس به اندازه ی صداقتش حرف میزد ...!
ASMANI

ASMANI

چه سکوتی تمام دنیا را فرا می گرفت اگــــــــر : هر کس به اندازه ی صداقتش حرف میزد ...!

فداکاری

تا حالا شده با خودمون فکر کنیم که توی زندگیمون چقدر اهل فداکاری هستیم چقدر حاضریم از خواسته هایمان در جهت کمک به دیگران بگذریم آیا شده یه روز سرد زمستون دست توی جیبمون کنیم و تمام موجودیمون رو به یک بی خانمان بدیم که بتونه یک چای و غذای گرم برای خودش فراهم کنه بعد خودمون با پای پیاده از اون سر شهر به خونه برگردیم؟ اگه این فداکاری مادی نباشه چی اگه گذشتن از جان و آبرو باشه چی بازم مرد عملیم؟ یاد داستان قدیمی بانو گادایوا افتادم جریانش رو فکر کنم خونده باشید چیزی تو ذهنتون هست؟ خب اگه یادتون نیست زیاد با خودتون کلنجار نرید براتون تعریف میکنم : همسر دوک کاونتری انگلیس خانمی خیلی محبوب و محترم بود. وقتی ظلم شوهر و مالیات سنگینی که باعث بدبختی مردم شده بود، را مشاهده کرد، به شوهرش اصرار زیادی کرد که مالیات رو کم کند ولی شوهر وی از این کار سرباز میزد. بالاخره شوهرش یه شرط گذاشت، گفت اگر برهنه دور تا دور شهر بگردی من مالیات رو کم می کنم. گودیوا قبول کرد.

این خبر در شهر پیچید، گودیوا سوار یک اسب در حالی که همه‌ پوشش بدنش موهای ریخته شده روی سینه‌اش بود در شهر چرخید، ولی مردم شهر به احترام این زن آن روز، هیچکدام از خانه بیرون نیامدند و تمام درها و پنجره‌ها رو هم بستند. 

کدوم از ما حاضره فداکاریهایی از این دست بکنه اولویت های ما توی زندگی کدومه وقتی صفحه روزنامه ها و سایت های خبری رو مرور میکنم چیزهایی میبینم و می شنوم که زمین تا آسمون با این داستانها فرق داره یعنی ما به کجا داریم میریم؟

راه همون راهه ما عوض شدیم







معلم


نمیدانم با شنیدن نام معلم چه واژه ها و خاطراتی به ذهن شما میرسد  در مورد خودم مجموعه ای از خاطرات خوب و بد از برخورد معلمهایم برایم تداعی میشود از آنهایی که با تشویق و رفتار مناسب در من انگیزه فراگیری یک درس را میدادند و آنهایی که مرا از یک درس متنفر و گریزان میکردند در زمانی که از پدرخاطرات فلک کردن دانش آموزان را توسط معلمین را می شنیدم وبه هنگام  ورودم به کلاس اول دبستان در زمانی که دیگرکسی فکر همچین تنبیهی را در سر نمیگذراند بساط فلکی را که خدا میداند از کجا تهیه شده بود (شاید توسط نابخردی به یاد ایام قدیم و به هوای ایجاد دوباره ی این شکنجه گاه مخفی شده باشد) کودک نگون بخت ی خوابیده بر کمر در حیاط مدرسه را به باد شلاق گرفته بودند و من و دیگر کودکان با چشمان از حدقه در آمده این صحنه را به نظاره نشسته بودیم و بر خود می لرزیدیم که مبادا چشم شکنجه گر بر ما بخورد و نوازشی از این شلاق نصیبمان گردد حالا سالهاست که از آن دوران میگذرد و من خوشبختانه همچنین صحنه ای را دیگر ندیدم  ولی تا مدتها روشهای تنبیهی در مورد دانش آموزان به شکلهای جسمانی دیگر ادامه پیدا کرد به یقین درد تمامی این ضربات از ذهن دوستان رخت بر بسته اما خاطراتش را بعید میدانم که فراموش کنند با پیگریهای والدین دانش آموزان در این ایام و تاکیدات مسئولین آموزش و پرورش دیگر به ندرت شاهد همچنین حرکاتی در حق دانش آموزان هستیم که در جای خود قابل تقدیر است اما آنچه که مرا به نگاشتن این چند سطر وادار کرد دیدن یک کلیپ چند دقیقه ای که توسط یک به اصطلاح معلم ضبط شده بود که در این فیلم معلم کودک ی را که  با استرس فراوان در برابرش ظاهر شده بود با پرسیدن سوال درسی که مثلاً چرا خانه ها را در شمال کشور به صورت شیروانی میسازند و ... در تنگنا قرار داده بود و به خیال خودش با پرسیدن این سوال ها و ناتوانی کودک در پاسخگویی سوژه تمسخری برای خودش و کسانی که بعد ها شاهد این فیلم خواهند بود ایجاد خواهد کرد آنچه که من بعد از دیدن این کلیپ به ذهنم رسید این بود که ظاهراً این معلم نمیدانسته این عدم پاسخگویی در حقیقت ناتوانی خود او در انتقال همچین مفاهیم ساده ای به این کودک و امثال آنهاست و با این کار به صورت غیر مستقیم خود را به سخره گرفته و از سویی با انجام چنین کاری اعتماد به نفس را از این کودک گرفته و تنها آنچه که به او می آموزد لکنت زبان در برابر دیگران است که در آینده گریبان او را خواهد گرفت و تا سالها به همراه او خواهد بود این گونه اعمال که به نظر من به مراتب از تنبیه جسمانی عواقب بدتری خواهد داشت  جای برخورد شدید تری را می طلبد امیدوارم که این قبیل افراد به احترام نام  معلم در رفتار خود تجدید نظر نمایند .دیگر همه داستان معلم فداکار مریوانی را میدانید کاش این مرد الگویی برای این قبیل افراد باشد

عشق


سلام

بعضی محبت ها و عشق ها چنان از اعماق وجود برمیاد که انسان متحیر میمونه این چه نوع عشق و محبتیه ذهنتونو دور نبرم اینجا منظورم عشق بین دو جنس مخالف نیست اصلاً بزارید از اول بگم امروز عصر توی خیابون شریعتی داشتم قدم میزدم که چند متر مونده به بیمارستان مفید یه کوچولویی رو دیدم که توسط مادرش روی صندوق عقب یه خودرو گذاشته شده بود و با شکلک براش ادا در می آورد و کودک از شدت سرخوشی و هیجان قهقهه میزد و ناخودآگاه این حرکتش حس خوبی رو بهم منتقل میکرد کودک پشتش به من بود جلوتر اومدم تا اون کوچولو رو بهتر ببینم نگاهم به چشمان پر از عشق مادر افتاد ولی یه جور غم رو میشد از اون چشمها حس کرد دیگه کاملاً به اونها نزدیک شده بودم که کودک روی خود رو به سمت من کرد یک لحظه شوکه شدم اون چیزی رو که میدیدم یه کودک با سر بزرگ و چشمان از حدقه در اومده بود که زیرشون کبود شده بود سرمو انداختم پائین و به راهم ادامه دادم  با خودم میگفتم خدایا این دیگه چه جورش بود کمی که دور شدم ایستادم و دوباره اونها رو نگاه کردم که همچنان در حال بازی با هم بودند نمیدونم این حس مادری چه حس قوی ایه که این همه زشتی رو نادیده میگیره و تمام محبت خودش رو نثار این بچه میکنه شاید شما هم دسنوشته هایی رو در رسای مادر در فضای مجازی و جاهای دیگه خونده باشید من الان میفهمم که آنچه در رسای این نوع مادران گفته میشه همش حقیقته محضه و شایسته این تکریم هستند اونهایی که این نعمت رو دارید قدرشو بدونید