ASMANI

ASMANI

چه سکوتی تمام دنیا را فرا می گرفت اگــــــــر : هر کس به اندازه ی صداقتش حرف میزد ...!
ASMANI

ASMANI

چه سکوتی تمام دنیا را فرا می گرفت اگــــــــر : هر کس به اندازه ی صداقتش حرف میزد ...!

هوا را نشانم بده

ورق به ورق تن کاغذ رو سیاه میکنم ساعتی بعد تمام ورقها به تکه های ریز تبدیل شده اند انگار می ترسم کسی با خواندن این ورقها روحم را بخواند دستم را بالا می آورم و نگاهی به ریزه های کاغذ میکنم ، نکنه کسی بیا اینا رو بهم بچسبونه ، مشتم رو به هوا پرتاب میکنم بارش کاغذ سر و صورتم رو سفید میکنه دستم رو به زیر چونه میزنم و به فکر فرو میرم تا اونجا که ذهنم جا داره به عقب میرم به اونجا که بابا سه چرخه ای برام خریده و کلی برای بازی با اون ذوق دارم به کنده شدن یکی از چرخاش و خر و خر کشیدن سه چرخه با دو تا چرخ توی آسفالت کوچه که اعصاب همه رو خراب کرده به اونجا که همراه پدر داخل ماشینش نشستیم و من با تمام وجود به حرکات و رانندگی پدر خیره شده ام و دوست دارم هرچه زودتر منم رانندگی کنم بچه پنج ساله ای که با پرویی به پدرش میگه بابا وقتی مردی ماشینت رو میدی به من و پدری که با لبخند حرفم رو تائید میکنه اونقدر عقب میرم که  خودمو در آغوش مادر حس میکنم بچه ای که میخوان از شیر بگیرنش و سر ناسازگاری داره و انگار دارن تمام دنیاشو ازش میگیرن، میخوام به عقب تر برم اینقدر عقب  که تصمیم میگرفتم به دنیا نیام خودمو قانع میکردم که اتفاق خاصی قرار نیست توی این دنیا بیفته همه میان بزرگ میشن یه عده ظالم میشن یه عده مظلوم یه عده پولدار میشن یه عده فقیر یه عده خاص میشن و یه عده عام و همچنان این چرخه ادامه داره احساس می کنم ساز ناکوک این زندگی گوشهای بسیاری رو داره آزار میده ...
کو مردی که رهایمان کند...

http://s5.picofile.com/file/8172969926/10.jpg

دنیای وارانه

چند سال پیش صبح و عصر تمام وقتم رو صرف آماده شدن برای شرکت در مسابقات قهرمانی کاراته کشور انتخابی تیم ملی  کرده بودم و نزدیک مسابقات دیگه مطمئن بودم مدال طلای این مسابقات برای خودمه یعنی تصوری غیر از این نداشتم و با توجه به شناخت قبلی که از شرکت کنندگان داشتم حسابی برای خودم نقشه بعد قهرمانی کشیده بودم مسابقات در یزد برگزار میشد و باید چندین ساعت بصورت زمینی به سمت اونجا حرکت میکردیم روز مسابقه وقتی اسمم از بلند گو برای رفتن روی تاتامی خونده شده چشم میگردوندم تا حریف خودم رو که تا حالا اسمشو نشنیده بودم پیدا کنم و وقتی دیدمش از روی حرکاتش بنظرم رسید که حریف چندان قدری نباشه و خوشحال از این موضوع و اینکه حریف آسونی در اولین مسابقه به من خورده برای احوال پرسی اول مسابقه روی تاتامی پیش اون و داور رفتم  با خودم قصد کردم الان که اینقدر حریفم ضعیفه با چند ضربه سریع کارشو تموم کنم پیش هم تیمی هام نشون بدم که آره بابا ما اینیم ، با اعلام داور برای شروع مسابقه سریع جلو رفتم و اولین ضربه رو ناگهانی به سمت حریف رها کردم که به محض برخورد به هدف درد شدیدی از روی پا تا نوک سرم امتداد پیدا کرد ،حریفم با یک دفاع ناگهانی با زانو باعث این درد شده بود از روی تجربه و درد زیاد میدونستم که روی پام شکسته به زحمت کف پام رو میتونستم روی زمین بزارم ولی دیگه چاره ای نبود باید مسابقه رو تموم میکردم وقتی داور وسط به نشانه پیروزی من دستش رو به سمتم گرفت دوستم که شاهد این ماجراها بود سریع خودشو بهم رسوند و زیر بغلم رو برای کمک گرفت میدونستم که خرابکاری کردم حداقل چهار پنج مسابقه دیگه تا فینال باقی بود و من همون اول کار با دست کم گرفتن حریفم کار خودم رو تموم کردم.


خیلی از شکست های ما تو زندگی بر اثر دست کم گرفتن توانایی های حریفمون بدست میاد یا شاید بزرگ کردن بیش از حد این حریف، من بر روی یک دوست و کمکش بیش از حد حساب می کنم یا شاید در یک امتحان دانشگاه با سوالاتی سخت غافلگیر میشوم و خیلی چیزهایی از این دست.


دنیا رو چه شکلی میبینیم؟ بقول سهراب چشمها را باید شست جور دیگر باید دید