ASMANI

ASMANI

چه سکوتی تمام دنیا را فرا می گرفت اگــــــــر : هر کس به اندازه ی صداقتش حرف میزد ...!
ASMANI

ASMANI

چه سکوتی تمام دنیا را فرا می گرفت اگــــــــر : هر کس به اندازه ی صداقتش حرف میزد ...!

توی تنهایی یک دشت بزرگ


که مثل غربت شب بی انتهاست


یه درخت تن سیاه سربلند


آخرین درخت سبز سرپاست


رو تنش زخمه ولی زخم تبر


نه یه قلب تیر خورده نه یه اسم


شاخه هاش پر از پر پرنده هاست


کندوی پاک دخیل و طلسم


چه پرنده ها که تو جاده کوچ


مهمون سفره ی سبز اون شدن

 


چه مسافرا که زیر چتر اون

 

 به تن خستگیشون تبر زدن


تا یه روز تو اومدی بی خستگی


با یه خورجین قدیمیه قشنگ


با تو نه سبزه نه آینه بود نه آب


یه تبر بود با تو با اهرم سنگ


اون درخت سربلند پرغرور

 

 که سرش داره به خورشید میرسه منم منم


اون درخت تن سپرده به تبر

 

که واسه پرنده ها دلواپسه منم منم

 


من صدای سبز خاک سربی ام

 

صدایی که خنجرش رو بخداست


صدایی که تو ی بهت شب دشت


نعره ای نیست ولی اوج یک صداست


رقص دست نرمت ای تبر بدست


با هجوم تبر گشنه و سخت

 


آخرین تصویر تلخ بودنه

 


توی ذهن سبز آخرین درخت


حالا تو شمارش ثانیه هام


کوبه های بی امونه تبره


تبری که دشمنه همیشه ی


این درخت محکم و تناوره


من به فکر خستگی های پر پرنده هام


تو بزن، تبر بزن


**
شاعر : ایرج جنتی عطائی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد